ارائه شده در شورای فرهنگی سازمان صدا و سیما ـ ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ (مؤمنون، ۱۸)
مقدمه و بیان مسأله
صمیمانه از دوستانی که امروز امکان این گفتوگو را فراهم آوردند تشکر میکنم. شاید در سالهای اخیر، این نخستین بار بود که در انتخاب موضوع و چگونگی بیان آن در جلسه دچار تردید بودم. چگونگی جمعبندی و حفظ معیارهای خود از یک طرف و سودمندی و گرهگشا بودن بحثی که ارائه میشود از سوی دیگر عامل این تردید بود.
بحثی که در نظر دارم تقدیم کنم سه نکته از منظر یک دانشجو و طلبه تاریخ ولی طبعا با بنمایههای دغدغه دینی و همراه با یک رویکرد تمدنی است. در بیان این سه نکته همه کوشش خود را به کار خواهم بست که حسب تجربه اندک خود با نگاهی واقعبینانه و درک همه شرایطی که دوستان در آن قرار دارند، باید و نبایدهای رسانه ملی را مد نظر داشته باشم. نکته اول در باره مسائل دینی و نکته دوم مربوط به مباحث فرهنگی و نکته سوم هم پیرامون بحثهای علمی با تأکید بر دانش تاریخ است. ذیل هر یک از این محورها میکوشم خیلی سریع و صریح ابتدا تحلیل کلی خودم را در باره آن محور بیان کنم و سپس بر پایه آن تحلیل، پیشنهاد خودم را برای رسانه ملی ارائه نمایم.
محور نخست ـ عرصه دین و فعالیتهای دینی
پیشفرض وضعیت کنونی
پیشفرض و تحلیل کلی بنده در باره وضعیت دین و دینداری در جامعه که یقینا در باره آن اختلاف دیدگاه با برخی از شما داریم و اثبات آن نیازمند مجالی دیگر است، این است که از منظر یک دانشجوی تاریخ که تاریخ تشیع هم یکی از حیطههای مطالعات او بوده و هست، که در یک نگاه کلی، در شرایط بازگشت و غلبه یافتن یک نوع تشیع مناسکی بر تشیع فقاهتی و معرفتی هستیم. مراد از تشیع مناسکی تعریف شدن و مبتنی شدن دینداری به صورت عمده بر پایهی ظواهر دینی و مناسک دینی و از بین رفتن انگیزهها و دغدغهها برای گام فراتر نهادن از مناسک است. شاید از زمان حمله مغول به این سو، یک حالت حرکت پاندولی بین این به اصطلاح دینداری و تشیع مناسکی و غیر مناسکی و حتی به یک معنا بین تشیعگریزی و تشیعگرایی وجود داشته است. در آغاز حمله مغول یک بسط قابل توجهی برای مناسک شیعی میبینیم، و پس از آن شاهد مقداری انقباض در عصر ملوک الطوائف هستیم و پس از آن در دوره صفویه مناسکگرایی شدت پیدا میکند و بعد با ورود فقهای جبل عامل، ظاهرگرایی صفوی مهار میشود، بعد از صفویه و در زمان نادرشاه افشار، یک مقدار خود تشیعگرایی محدود میشود. پس از آن در زمان قاجار ما این مناسکگرایی را در حد بسیار وسیعی شاهد هستیم. در زمان پهلوی، پاندول به طرف مقابل حرکت میکند و انقلاب اسلامی به معنی واقعی کلمه این پاندول را به نقطه تعادل رساند و اکنون به نظر میرسد آن تشیع مناسکی عصر قاجار رفته رفته در حال بازگشت به جامعه است و اکنون صدای امام حسین علیهالسلام ویژه عصر قاجار به گوش میرسد. این پیش فرض بنده است و چه بسا کسانی با آن موافق نباشند، کسانی که اهل تاریخ معاصر هستند، کسانی که از تاریخ تشیع مطلع هستند، کسانی که در بارهی اَخباریگری در تفکر شیعی کار کردهاند، چه بسا دیدگاهی دیگر داشته باشند، با این دوستان باید نشست و گفتگو کرد، ولی به هر حال بنده هم حق دارم که تحلیل خود را داشته باشم. این تحلیل مربوط به سالهای اخیر نیست و بنده دست کم از سال ۱۳۸۴ این تحلیل را در قالب هشدار “اَخباریگری نوین، توهم یا واقعیت” مطرح کرده و بر آن پای فشردهام؛ چون بنده به راستی اعتقاد دارم که یک اخباریگری نوینی با مختصات ویژه خود در حال هیمنه یافتن و سیطره افکندن بر تشیع است و تهدیدی که از این ناحیه متوجه ماست بسیار فراتر از این است که حالا مثلا فرض کنیم این جناح یا آن جناح آسیب میبنید، آسیبهای اخباریگری نوین حتی فراتر از نظام جمهوری اسلامی است و بنیانهای فکر شیعی را در معرض تهدید قرار داده است. علت شور و هیجان و دغدغهمندی امثال ما برای این که وظیفه میدانیم مدام در این باره فریاد بکشیم همین هست که چشمه تفکر شیعی متأثر از این اخباریگری خشک خواهد شد، این جریان، تفکر شیعی از آن کارکردهایی که میتواند داشته باشد و این توانمندی را اثبات هم کرده، باز خواهد داشت. همان طور که اخباریگری پیشین هم چنین ضربهای به کیان تشیع زد. چه اخباریگری نزدیک به عصر معصومان علیهم السلام و چه اخباریگری عصر صفویه چنین تهدیدی را متوجه کیان تشیع کرد. تتمه اخباریگری عصر صفویه کار را به جایی رسید که همانطور که همه شنیدهاید و حضرت امام ره در بارهی در واقع برخی از قشریون حوزهها اشاره میکنند، کتابهای فکری و عقیدتی و عقلی را با دستمال برمیداشتند که دستهایشان آلوده نشود. این تحلیل کلی بنده از وضعیت کنونی تشیع است که البته آن را با نگاهی آسیبشناختی مطرح کردهام و الا روشن است که این، همه حرف در باره تشیع کنونی نیست.
روشن است که رسانه ملی نمیتواند این مشکل و آسیب را به تنهایی حل کند و لذا علاج آن را فراتر از رسانه ملی در جایی دیگر باید جستجو کرد. جاهای دیگر باید در این باره احساس خطر کنند و برای آن چارهاندیشی کنند ولی به هر حال ما هم باید وظیفه خودمان را هر چند به نتیجه مطلوب نرسد، انجام دهیم. استاد ما مرحوم آیت الله مهدویکنی که جناب آقای دکتر وحید جلیلی هم خدمت ایشان درسآموزی کردهاند و نیز آقای دکتر وحیدی و چه بسا دوستانی دیگر در این جمع هم درک محضر ایشان را کرده باشند، یکی از درسهای بزرگی که به امثال ماها دادند و این درس برای حقیر مبنای حرکت در بسیاری از عرصههای علمی و فرهنگی و سیاسی بوده است، این بود که یک جا که ایراد میگیرید، راه حل هم بدهید. عادت گرفتن به ایراد گرفتن که فرهنگ رایج ماست پدیده خوبی نیست. ایشان میفرمودند که شما وقتی وارد یک جایی مثلا یک مهمانسرا میشوید، اگر ببینید که میزی که دور آن نشستهاید تمیز نیست، دو جور میتوانید با این نقص برخورد کنید؛ یک برخورد برخورد طلبکارانه و از موضع قدرت است که آقا این چه وضعی است و یک برخورد دیگر برخورد همدلانه است که من این مکان را متعلق به خودم میدانم، مانند خانه خودم میدانم، به آن تعلق خاطر دارم، در این حال شاید نگاهم برای پیدا کردن عیبها فعالتر باشد، اما نوع مواجههام خیلی فرق دارد. مواجههام این است که این ضعف را برطرف کنم. بعد از پیدا کردن مشکل، به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم این مشکل را حل کنم و مثلا این میز را تمیز کنم. این درس بزرگ برای این حقیر همیشه یک معیار راهنما بوده است که در جاهایی که انسان نسبت به آنها احساس مسؤولیت دارد مانند محیط خانواده، محیط دانشگاه، فضای عمومی کشور عزیزمان و در عرصه آن چه به نظام برمیگردد نگاه آسیبشناسانه باید همراه با همدلی و همراه با کوشش برای پیشنهاد راه حل باشد. بر این اساس در باره تشیع مناسکی هم با پذیرش این که حل این مسأله فراتر از قلمرو توان و وظیفه و اختیار صدا و سیماست، چند راه حل پیشنهاد میکنم. شاید راه حلهای پیشنهادی بنده کلیشهای و پیش پا افتاده باشد ولی به هر حال این غایت توان بنده برای ارائه راه حل است. گاهی همین راه حلهای پیش پا افتاده میتواند گرهگشاییهای بزرگ داشته باشد. در یکی از مطالبی که در شبکههای مجازی دیدم و از درستی و یا نادرستی آن اطمینان ندارم، آمده بود که در یکی از کارخانههای شکلاتسازی، در فرایند بستهبندی شکلاتها گاه یک بسته خالی بی این که داخل آن شکلات قرار گیرد وارد کیسههای شکلات میشد و این موضوع برای اعتبار شرکت تولیدکننده شکلات بد بود، مسؤولات شرکت برای حل این مشکل کلی فکر و بررسی کرده بودند و سرانجام به این چارهاندیشی رسیده بودند که با استفاده از یک دستگاه لیزر بستههای خالی را شناسائی کنند و آنها را از چرخه بستهبندی کنار بگذارند. ظاهرا وقتی برای تعیین مکان نصب این دستگاه لیزر مراجعه کرده بودند، متوجه شده بودند که یک جایی در آخرین مراحل ریخته شدن شکلاتها در کیسهها یک پنکه قراضهای وجود دارد که کار میکند، از کارگر مسؤول آن قسمت پرسیده شده بود که این چیست؟ کارگر گفته بود که یک سری از شکلاتها درون آن خالی بود و با این پنکه که در انباری بلااستفاده مانده بود موقع بستهبندی این شکلاتها را جدا میکنیم یعنی چون تو خالی و سبک هستند با باد پنکه از گردونه خارج میشوند. در آن گزارش نوشته بود که این کارگر مبتکر و متعهد که مانع یک هزینه سنگین شده بود، مورد تشویق قرار گرفته بود. شاید این داستان برساخته و غیرواقعی باشد (یکی از حضار: این ماجرا واقعی و مربوط به شرکت مینو است) ولی بسیار حکمتآمیز است. حرفهای ما هم گاه مانند آن کارگر ساده چه بسا گاه گرهگشائیهایی داشته باشد. به همین دلیل اگر نکتهای به عقل ناقصمان برسد به مخاطبی که احتمال تأثیرپذیری داشته باشد آن را عرضه میکنیم. بر همین اساس در باره سیطره مناسکگرایی و تبدیل شدن تشیع به تشیع مناسکی یکی دو نکته را عرض میکنم. بر این نکته باید خیلی تأکید کنم که بنده به هیچ روی، بر این باور نیستم که باید از مناسک دست کشید، برخلاف بعضی از کسان، بنده ابدا مناسکستیز نیستم، مناسک، بستر حمل اندیشهها و بردن آنها به دل و روح توده مردم است، ما بدون مناسک به هیچ وجه نمیتوانیم حرفهای معرفتی نافذ و قابل پذیرش برای مردم بزنیم. مناسک را باید حفظ کرد، منتهی همه میدانند که اگر مناسک از روح اصلی خودش فاصله گرفت و خالی شد، کارکردهایش به کجکارکرد تبدیل میشود؛ این را هم جامعهشناسان گفتهاند، هم مردمشناسان گفتهاند و هم تجربه تاریخی آن را نشان میدهد که وقتی مناسک از هدف واقعی خود فاصله بگیرد عملا کارکردهایش به ضد تبدیل خواهد شد. بنابراین بحث بنده کوشش برای کم کردن مناسک و این حرفها به هیچ وجه نیست بلکه هدف من، توجه دادن به ظرفیت بالای مناسک و جلوگیری از تبدیل کارکردهای آن به کجکارکرد است.
پیشنهادها
برای این حیطه یعنی شیوه مقابله و مواجهه رسانه ملی با چیره شدن تشیع مناسکی، بنده چند نکته باز هم بر پایه تجربهی شخصی خودم به عنوان پیشنهاد عرض میکنم:
افزایش گفتگوهای چالشی
نکته اول این است که شما باید به هر اندازه که ممکن باشد، با رعایت همه محدودیتهایی که دارید از حداکثر ظرفیتها برای ایجاد و ترویج فضای گفتگوهای چالشی استفاده کنید. گفتوگوهای چالشی و گفتوگوهای انتقادی اثر خودش را میگذارد؛ گرچه محدود است، گرچه کم است اما یکی از آن دریچههایی است که میتواند مقدمهای برای خیلی از کارهای دیگر باشد. اگر این فضا جوری شود که این گفتگوها به رسمیت شناخته شود و کسانی که در باره وضعیت اندیشه در محیطهی شیعی، در بارهی مناسک تشیع حرفی و انتقادی و نکتهای دارند، بتوانند بیایند در قالب این برنامههای دینی مواضع خود بیان کنند و طبعا هر کسی فکری داشته باشد، نقدش را هم منتظر است که بشنود و این مواضع در یک محیط سالم و بدون تنش نقد هم بشود، این نقطهی آغاز بسیاری از چیزهای دیگر خواهد شد. تندی و تیزی خیلی از این کژکارکردهای مناسکی در این جور جاها گرفته میشود، بسیاری از اندیشهها وقتی فرصت ارائه پیدا کنند، اثر خاص خود را در بر مخاطب ویژه خود خواهد گذاشت. همان طور عرض کردم این ادعاها در ذهن خودم همراه با مصداق و پشتگرم به تجربه است. مثلا در همین برنامهای که در شبکه چهار با عنوان “سوره” در مناسبتها پخش میشد و خدا انشاءالله صحت و سلامت به برادر عزیزمان مجریان گرامی این برنامه آقای دکتر دیّانی هم که شنیدم کسالت دارند ارزانی کند و ما هم همین جا هم برای ایشان آرزوی صحت و سلامت داریم، یک نمونه خوب بود. تأکید میکنم که به نظر امثال ما این میزان سطح آزادی بیان در یک جامعه دینی فرهیخته خیلی خیلی کم است و باید فضا برای اظهار نظر در رسانه ملی خیلی بازتر از این حرفها باشد، باید بتوان خیلی چالشیتر از این حرف زد و نقد کرد و نقد شنید، اما در سطح همین حداقلها هم بنده اطلاع دقیق دارم که برخی از کسانی هم که شاید در حالت عادی حاضر نیستند پای تلویزیون بنشینند و نمینشینند، رفته رفته علاقهمند میشوند که این نوع برنامهها را ببینند و برایشان جالب است که مثلا فلانی چه میخواهد بگوید؟ و یا حتی بعد که مطلع میشوند فلان اندیشمند در فلان برنامه تلویزیون شرکت کرده و فلان حرف را زده میروند و آن را پیدا میکنند و گوش میدهند. این نوع برنامهها ترویجدهنده تشیع معرفتی و تشیع فقاهتی است که در برابر تشیع مناسکی قرار دارد و وقتی فضا برای ترویج این نوع تشیع باز شود، فضا برای بروز و تضارب اندیشهها باز شود این میتواند عرصه تشیع مناسکی را محدودتر و آن را تعدیل کند. نخبگان اگر در فضای به رسمیت شناخته شدهای مانند رسانه ملی مجال صحبت بیابند میتوانند متولیان رواج تشیع مناسکی را که بخش عمده آنها از پیوند با حکومت مشروعیت و مجال عمل یافتهاند متقاعد کنند که معرفت و فقاهت را در پای مناسک قربانی نکنند.
پرهیز از نگاه متمرکز و ضرورت رعایت مأموریت هر یک از شبکهها
پیشنهاد دوم بنده در این زمینه، رعایت شأن و شؤون شبکههای مختلف است. مثلا بنده که به عنوان مثال عمدتا شبکه چهار یا شبکه مستند را نگاه میکنم در مناسبتهای دینی میبینم که این شبکه نیز مثل شبکه یک و شبکه خبر، کارش شده فقط پخش عزاداری. پخش عزاداری خوب است ولی وقتی شما برای هر شبکهای یک مأموریت و یک رویکرد تصویب کردهاید، بهتر است در این مناسبتها هم به آن مأموریت و رویکرد پایبند باشید. کسی که دنبال بحثهای فکری است، گمشدهاش را در روز عاشورا هم در تماشای عزاداری نمییابد، عزاداری او همین است که بنشیند در بارهی امام حسین علیهالسلام بیاندیشد و یک بحث فکری گوش کند، اگر هم میل به تماشای عزاداری داشته باشد به آسانی آن را در دیگر شبکهها مییابد. رعایت این نکته آسان است و مؤونهای هم ندارد که هر شبکهای رسالت خودش را حفظ کند ولی این امر به نوبه خودش گامی هر چند کوچک و حتی نمادین در برابر سیطره بلامنازع مناسکگرایی و به حاشیه رانده شدند اندیشه است.
تقویت وجه معرفتی برنامههای مناسکی
نکتهی دیگری که برای تقویت وجه معرفتی پیشنهاد میکنم این است که در بیشتر برنامهها حتی در این انواع برنامههای مناسکی هم بکوشید به هر بهانهای جنبه معرفتی را تقویت کنید، به عنوان مثال شاید مضحک به نظر برسد ولی حتی برای مثلا سینهزنیها و عزاداریهایی که پخش میشود، یک پرسش فکری شبیه مسابقهها که میگذارید زیرنویس شود که در کنار حزن و اندوه و عزاداری که حیات ما به آنها وابسته است، یک کوشش معرفتافزا هم مطرح شود. مثلا پرسیده شود در این نوحه چند ویژگی برای حضرت عباس علیه السلام برشمرده شده است و یا ویژگیهای برشمرده شده در این نوحه مستند به کدام روایات یا گزارشهای تاریخی است؟ یک مثال ولی طبیعتا با آن هنر و ذهن خلاقی که دوستان دارند میتوانند روشهای خیلی بدیعی برای تقویت وجه معرفتی برنامههای مناسکمحور پیدا کنند.
قابل قبول کردن قالب برنامههای معرفتی
یک نکته دیگری که سالها پیش هم آن را عرض کرده بودم قابل قبول کردن و قابل استفاده کردن برنامههای معرفتی متناسب با ذائقه مخاطب امروزی است. به جای آن که یک برنامهی شصت دقیقهای برای امام حسین علیهالسلام بسازید، شصت برنامهی یک دقیقهای بسازید و این یک دقیقهایها را در بخشهای مختلف پخش کنید. به قول آقای قرائتی مردم این زمانه، حال و حوصلهی غذای مفصل ندارند، غذای ساندویچی میخواهند که سر راه بخورند و بروند، برنامههای تلویزیونی علمی هم همینطور است، کمتر کسی حوصله نشستن و گوش دادن یک برنامه مفصل را دارد. یک زمانی من یادم هست آن وقتها که هنوز قم نرفته بودم و حضورم در رسانه بیشتر بود، یک بار در برنامه زنده صبح به خیر ایران شبکه یک که اگر اشتباه نکنم پخش زنده خارج از کشور هم داشت و همین جناب آقای رشیدپور هم مجری بودند به مناسبتی که یادم نیست چه بود حضور یافتم. ایشان همان ابتدا یک بحث خیلی فلسفی ِ سنگینی را مطرح کردند و نظر بنده را جویا شدند. بنده هم که پاسخ آمادهای نداشتم (با خنده)، گفتم آخر این چه پرسشی است که این وقت صبح به وقت ایران مطرح میکنید؟ البته چون پخش زنده بود خیلی محترمانه این را بیان کردم. گفتم الان مخاطبان عزیز ما در حال آماده شدن برای خروج از منزل و رفتن به سرکار هستند و پاسخ پرسش شما دست کم پانزده الی بیست دقیقه زمان میخواهد، اجازه بدهید که این پرسش را به چند پرسش خرد و جزئی تبدیل کنم که بتوانیم پاسخهای کوتاه بدهیم و به این ترتیب فضای بحث را عوض کردم. یک بار یک دانشجو از من پرسید اگر از شما در یک برنامه زنده سؤالی بپرسند که بلد نباشید چه کار میکنید؟ گفتم کاری ندارد، میگویم برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید مقدمهای را بیان کنم و در همان مقدمه بحث را به سویی که بر آن احاطه دارم سوق میدهم ! حالا عرض من این است که طول روز و صبح زود با هم خیلی فرقی ندارد. همه مردم حوصله برنامههای طولانی را ندارند و حالا اگر برنامه یک دقیقهای، افراط است ده برنامه پنج دقیقه و یا پنج برنامه ده دقیقهای درست کنید و این برنامههای کوتاه مدت در قطعهها یا همان کلیپ به قول شماها در شبکههای مختلف بازنشر میشود و در یک زنجیره ارتباطی به هم پیوسته مدام بازنشر میشود. برنامههای کوتاه اگر مخاطبپسند باشد، این کشش و ظرفیت را دارد که خود راه خود را در میان مخاطبان در شبکههای اجتماعی پیدا کند.
این چند نکته مربوط به بخش اول عرایضم یعنی وضعیت دینی جامعه و وظیفه رسانه نسبت به آن بود و سعی کردم با نگاهی واقعبینانه و در عین حال آرمانگرا پیشنهادهایی قابل اجرا را هم تقدیمتان کنم. خلاصه حرفم این بود که با پیشفرض غلبهی تشیع مناسکی بر تشیع معرفتی و ضرورت هشیاری در برابر آن، سهم صدا و سیما این است که ابتکاراتی که مخاطب را به فکر و تأمل بیشتر وا میدارد بیشتر کند.
محور دوم ـ عرصه فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی
عرصه دوم مورد توجه بنده در این گفتگو، عرصه فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی است.
پیشفرض وضعییت کنونی
پیشفرض بنده در اینجا که حتما مخالفانی هم دارد، این است که ما در حال حاضر یک شکاف نخبگانی با رسانه ملی داریم و شکاف توده مردم با رسانه ملی نیز در حال شکلگیری است. این دو، دو پیشفرض بنده است و این پیشفرض دوم هم منافاتی با سخنان دیروز رهبر معظم انقلاب (۱۴ خرداد ۱۴۰۱ در حرم امام خمینی رحمة الله علیه) ندارد. ایشان فرمودند که دینداری مردم کم نشده است، ایشان در جایگاهی هستند که میتوانند این داوری را در باره مردم داشته باشند ولی این را باید بپذیریم که مردم در نوع دینداری خود با نوع دینداری مورد نظر صدا و سیما دارند فاصله میگیرند. تقویت بنیه دینداری مردم با شکل دینداری آنها الزاما یکی نیست. در باره درستی یا نادرستی این پیشفرض در جایی دیگر باید بحث کرد. پیشنهادهای بنده در این حیطه خیلی نومیدانه مطرح میشود، زیرا میدانم که شما به هر دلیلی یا به آنها معتقد نیستید و اساسا رسالت خود را این چیزها نمیدانید و یا اجازه انجام آن را ندارید، شماها اسیر یک سلسله محدودیتهای خودساخته و یا واقعی هستید که در بسیاری جاها خودتان نیستید و نمیتوانید از خلاقیت و ابتکار خودتان برای خدمت به آرمانهای نظام بهره ببرید، ولی به هر حال من همانطور که عرض کردم وظیفه میدانم که گفته باشم و وظیفه خود را ادا کرده باشم. ناچارم که باز تکرار کنم زاویه دید بنده زاویه دید یک طلبه تاریخ و تمدن است. بنده به اعتبار حضور و مسؤولیت در کارگروه علوم تاریخی وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری و نیز شورای تحول و ارتقای علوم انسانی و تماس مستقیم با جامعه دانشگاهی بر اساس ذهنیاتم حرف نمیزنم و اگر لازم باشد برای هر بخش از عرایضم یک یا چند نمونه و مصداق میتوانم بیان کنم.
اگر ما بپذیریم یک شکاف نخبگانی وجود دارد و بپذیریم که ما وظیفه داریم این فاصله را کم کنیم، این یعنی به صحنه آوردن ظرفیت عظیم نخبگان کشور که متأسفانه به دلیل سیاستها و رفتارهای نادرست ما راکد مانده است. کار به جایی رسیده که خیلیها به ناچار یعنی به دلیل همین کجسلیقگیها عملا و علیرغم میل قلبی خود به یک تماشاچی تبدیل شدهاند و فقط نشستهاند تا ببینند بقیه چه کار میکنند. اگر مقداری از تنگنظریها دست برداریم و زمینه فراهم کنیم که این توانها هم به میدان بیاید، بسیار کارها میشود کرد. مراد من از شکاف نخبگانی، همین است؛ یعنی ظرفیتهای علمی و فرهنگی بسیار زیادی که فعال نیست و صاحبان این ظرفیتها احساس میکنند عرصه، عرصهی آنها نیست، احساس میکنند دستاندرکاران و متولیان امر تمایلی برای حضور اینها در صحنه ندارند.
مایلم در این جا یک شاهد مثال از تجربه شخصی خودم بیان کنم، هر چند ما را مقداری از بحث خارج میکند ولی ذکر آن مفید است. در تابستان سال ۱۳۹۸ به مدد همین فضای مجازی از برگزاری نمایشگاهی با عنوان “حقیقت محتمل” در یکی از گالریهای تهران مطلع شدم. در پوستر این نمایشگاه تصویری از ترامپ با اشاره به عوامفریبی او بود که از این نظر که معمولا هنرمندان بخش خصوصی و گالریها به این مسائل توجه نشان نمیدهند برایم جالب بود. نمایشگاهگردان (کیوریتور Curator) این نمایشگاه هم یک خانم بود. بنده با اشتیاق برای تماشای این نمایشگاه از قم به تهران آمدم و با همین لباس طلبگی به همراه یکی از مسؤولان وزارت ارشاد و نیز یک هنرمند عکاس حرفهای که اتفاقا دانشآموخته دانشکده صدا و سیما هم هست به بازدید از نمایشگاه رفتیم. در این نمایشگاه آثار شش تن از هنرمندان داخلی و سه تن از هنرمندان خارجی با موضوع “قدرت و هویت اجتماعی” در قالب فیلم، انواع ویدئو، آثار حجمی، چیدمان، چند نوع نقاشی، عکس و یا ترکیبی از اینها به نمایش گذاشته شده بود. برای برگزارکنندگان نمایشگاه هم حضور ما غیرمترقبه و تعجببرانگیز بود ولی استقبال بسیار خوب و گرمی از ما داشتند. در خلال این بازدید یک آقایی که او هم آثاری را به نمایش گذاشته بود، مراجعه کرد و گفت حاج آقا، به خدا قسم، به مقدسات قسم و کلی قسم و آیه که ما هم کشورمان را دوست داریم، ما هم دوست داریم خدمت کنیم، چرا شماها ما را به بازی نمیگیرید؟ چرا ما را نمیبینید؟ این حرف حرف دل بسیاری از نخبگان و هنرمندان جامعه ما هم هست که بنده در ایام تجربه طلبگیام از خیلیها آن را شنیدهام. ظرفیت راکد و نهفته در نخبگان جامعه ما که بینی و بین الله من هر وقت به آن میاندیشم، واقعا منقلب میشوم ظرفیت بسیار بالایی است و اگر اینها را بتوان در مسیر آرمانهای انقلاب و کشور و نظام قرار داد به نظر میرسد خیلی گرهگشاییها اتفاق خواهد افتاد. این یک ذهنیت جا افتاده است که بخش قابل توجهی از نخبگان ما در یک انزوای تحمیلی که البته بخشی از آن هم برساخته و خودساخته است، قرار گرفتهاند، این را به وضوح میتوان احساس کرد و ما وظیفه داریم برای حل آن بکوشیم. ریشه این شکاف نخبگانی با نظام و به دنبال آن با رسانه ملی به خود ما و رفتارهای ما برمیگردد و نمیتوان آن را به حساب دشمناان بیرونی انداخت و لذا حل آن هم به دست خودمان است.
پیشنهادها
حال با این ترسیمی از وضعیت داشتم به بیان پیشنهادها میپردازم.
ضرورت به رسمیت شناختن فکر مخالف، متناسب با امکانات با حداکثر انعطاف
اولین پیشنهاد بنده که البته نومیدانه آن را مطرح میکنم، به رسمیت شناختن فکر مخالف است. مقام معظم رهبری هم در سخنان دو روز گذشته خود اشاره کردند که یکی از دوگانههایی که امام آنها را همساز و همآهنگ کرد دوگانه وحدت ملی و تنوع آراء بود:
“هم انسجام و وحدت ملّی باید رعایت بشود، هم تنوّع آراء و گرایشهای مختلف سیاسی باید به رسمیّت پذیرفته بشود؛ هم انسجام و وحدت ملّی باید رعایت بشود، هم تنوّع آراء و گرایشهای مختلف سیاسی باید به رسمیّت پذیرفته بشود”
برداشت ما این است که شما عزیزان به عنوان یک نهاد مسؤول، تعدد آرا را به رسمیت نمیشناسید و ضربه ین کار شما را امثال من میخورند که وقتی با استاد تاریخ فلان دانشگاه صحبت میکنم و التماس میکنم که فلان سر فصل درس برای ما بنویسد یا فلان متن درسی را تدوین کند، قبول نمیکند و میگوید چون وقتی این کتاب بخواهد منتشر شود، شما تصویر یا جملهای از فلان شخصیت در صفحه اول این کتاب درج میکنید، حاضر نیستم این کار را انجام دهم. نتیجه رفتار شما برای به رسمیت نشناختن افکار مخالف و به کنار راندن آنها کنار کشیدن نخبگان از دیگر صحنههای خدمت و راکد ماندن ظرفیت آنها با وجود نیاز جامعه به آنهاست. پیشنهاد مشخص بنده این است که با رعایت همهی چارچوبهایی که، ما هم به این چارچوبها معتقد هستیم، و با حداکثر انعطافهایی که میتواند وجود داشته باشد و به نظر میرسد شما به آن انعطافها باور ندارید، فضایی در رسانه ملی برای افکار گوناگون ایجاد شود. من ِ طلبه تاریخ که به دلیل سنم، تجربیاتی از اول انقلاب به این سو دارم، احساس تحقیر میکنم وقتی میبینم که یک فکر مخالفی که اگر به صورت رسمی در رسانه ملی عرضه شود، منِ نوعی ده تا پاسخ برای آن دارم، چون به این فکر اجازه ارائه داده نمیشود، در جای دیگری ریشه میدواند، جوانه میزند و یار و طرفدار پیدا میکند و در آنجا دیگر به همین سادگی نمیتوان آن را پاسخ گفت. احساس تحقیر از این باب است که پیشفرض مسؤولان صدا و سیما این است که مکتب ما و صاحبفکران ما ناتوان از پاسخ به این افکار و شبهات هستند و لذا از روی ترس نباید آنها را نشر داد. اگر مرحوم شهید مطهری میآیند و میگویند درس مارکسیسم در دانشکده الهیات دانشگاه تهران یک استاد مارکسیست باید بیاید درس بدهد، به خاطر این است که به توانایی علمی خود اطمینان دارند و پیام آشکار و روشن این تنگنظریهای موجود در صدا و سیما چه در عرصه سیاست و چه در عرصه فرهنگ این است که ایها الناس ما ناتوان هستیم، مکتب تشیع توانایی پاسخ به شبهات را ندارد، ما عاجز هستیم، ما جوابی برای افکار مخالف خودمان نداریم، ما میترسیم که مردم سخنی جز سخن ما را بشنوند. این ترس اصحاب صدا و سیما برای من و امثال من تحقیرکننده است، این یک اهانت آشکار به مکتب اهل بیت علیهم السلام است. این یک ترس برساخته مسؤولان ناتوان و کمسواد است و یک ترس واقعی نیست. ما هیچ شبههای که توان پاسخ به آ« را نداشته باشیم، نداریم. اگر هم در جایی ببینیم پاسخ آماده و قانعکننده نداریم میتوانیم به پاسخ دست یابیم و اگر هم نتوانستیم به پاسخ دست یابیم، باید با صراحت و شجاعت و صداقت بگوییم که ما برای فلان موضوع پاسخی مناسب نداریم، نه این که از ترس این که این ضعف ما آشکار شود اصلا اجازه طرح افکار دیگر را ندهیم. گرچه موضوع بحث الان بنده بحث فرهنگ است و در باره مسائل دینی در بخش اول نکاتی را بیان کردم، ولی شاید ذکر این نمونه لازم باشد که شما در پاسخ به شبهات دینی توجه ندارید که منشأ پخش شبهه یک جاست و مکان پاسخگویی شما جای دیگر. مثل آن که از پشت یک بلندگو در این سمت چیزی پخش میشود و از بلندگویی در جایی دیگر در پاسخ به آن چیزی پخش شود. کسانی که بیشترین شبهات را از شبکههای مختلف دریافت میکنند مخاطب شما نیستند و مخاطبان شما الزاما در جریان همه آن شبهات نیستند. در این حالت حداکثر تلاش شما میتواند این باشد که این خودیها را نگه دارید که از دست نروند ولی کسی که خود به مفهوم واقعی کلمه شبهه دارد را به حال خود رها کردهاید و هیچگاه حاضر نیستید از او صادقانه دعوت کنید که در برنامههای شما حضور یابد و حرفش را بزند و پاسخ دریافت کند. اگر به شبههافکنان اهل منطق تریبون بدهید، افراد متأثر از آنها هم به صورت طبییعی در شمار مخاطبان شما درخواهند آمد. همان طور که گفتم وقتی تریبون میدهید به صورت طبیعی او و دیگران هم منتظر نقد خواهند بود. شما پیامدهای دو رفتار متفاوت نسبت به آقایان دکتر سروش و دکتر ملکیان را ببینید، با ایجاد محدودیت برای آقای دکتر سروش عملا یک چالش برای نظام درست شد ولی با آزاد گذاشتن آقای ملکیان هیچ مشکلی پیش نیامد و اندیشههای ایشان مطرح و آن چه که نیازمند نقد بود، نقد شد. نمونههای دیگری در عرصههای مختلف میتوان ذکر کردد که دیگر نیازی به ذکر آنها نیست. همان طور که عرض کردم این توصیه را نومیدانه گفتم و میدانم که به آن گوش نمیدهید و یا نمیتوانید به آن عمل کنید ولی من وظیفه خود دانستم آن را بیان کنم.
جدا نشدن از مردم و بازتاب دادن خواستههای آنها
نکته دوم در ساحت فرهنگ، آغاز شکاف بین توده مردم و رسانه ملی است که باز هم باید ابتدا تحلیل خودم از منظر یک دانشجوی تاریخ را در باره وضعیت موجود که همان پیشفرض بنده است توضیح دهم و سپس بر اساس آن پیشنهادهای خودم را مطرح کنم. در باره بروز یک شکاف بین توده مردم و نظام و به تبع آن با رسانه ملی بنده نه آمار گرفتهام و نه یک بررسی میدانی انجام دادهام و بر اساس اطلاعات شخصی و تجربه زیسته خودم نکاتی را عرض میکنم. در باره مردم باز صحبتهای دو روز گذشته رهبر معظم انقلاب در حرم امام صحبتهای مهمی بود:
“این دو انقلاب، یعنی انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی، هر دو به وسیلهی مردم پیروز شدند، مردم آنها را به پیروزی رساندند امّا بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، مردم شدند هیچکاره، مردم کنارزده شدند؛ …. امّا در جمهوری اسلامی، نه. انقلاب اسلامی هم با حضور مردم و با جسم مردم و جان مردم به پیروزی رسید امّا مردم کنارزده نشدند. … از آن روز تا امروز هم که چهل و سه چهار سال گذشته، نزدیک به پنجاه انتخابات در این کشور انجام گرفته؛ مردم وارد شدند، وارد میدان شدند، در میدان حضور دارند، انتخاب میکنند و رأی میدهند”
ملاحظه میفرمایید که ایشان همچنان بر جایگاه مردم به عنوان یک اصل در انقلاب باور دارند. خب اگر چنین باشد، این امر برای ما وظیفه ایجاد میکند که ما هم برای حفظ حضور مردم بکوشیم اما به نظر میرسد شرایط به گونهای دارد پیش میرود که بین مردم و حاکمیت یکی را باید انتخاب کرد. اخیرا به نقل از رئیس سازمان صدا و سیما شنیدم که گفته بودند به ما گفتهاند در باره ماجرای فرو ریختن ساختمان متروپول آبادان بیش از این چیزی نگویید. این سخن در شرایطی که به دلیل مسائل مختلف مربوط به این حادثه و واکنش سرد مسؤولان نسبت به آن، مردم به شدت نیازمند تریبونی برای مطرح کردن حرفهایشان بودند، یعنی در دو راهی مردم و حاکمیت، به سمت حاکمیت غلطیدن و رها کردن مردم. از سخنان روز ۱۴ خرداد امسال رهبر معظم انقلاب میتوان این برداشت را کرد که اگر مردم صحنه را ترک کنند و روزی برسد که منافع حاکمیت و منافع مردم همسو و همگرا نباشد، آن روز ما یکی از ارکان اصلی انقلاب و نظام را از دست دادهایم و حسب تعبیر معظم له انقلاب از مسیر اصلی خود منحرف شده است. سوگمندانه باید بپذیریم که اکنون در موارد متعددی رسانه نمیتواند بین مردم و حاکمیت جمع کند و باید بین این دو یکی را انتخاب کند و طبعا در این گونه موارد جانب مردم را وا مینهاد و جانب حاکمیت را میگیرد. این از همان شکافهایی است که بین دیدگاههای مقام معظم رهبری و مدعیان طرفداران ایشان به چشم میخورد؛ ایشان روی مردم تکیه میکنند و این مدعیان پیروی از ایشان کاری به مردم ندارند و به زعم خود تنها به فکر آرمانها و حفظ حاکمیت هستند. چهار نقش مشهور برای رسانه برشمردهاند، یعنی آموزش، اطلاعرسانی، سرگرمی و خدمت به توسعه و در مقالهای دیدم که که در یک نظرسنجی نیز افراد مصاحبهشونده نقشهای مورد توقع خود از رسانه را تحکیم پایههای ملی، هویت بخشی، سرگرمی و آگاهیبخشی ذکر کرده بودند. حالا رسانه ملی ما یک نقش جدید به نقشهای رسانه افزوده است و آن تقویت حکومت و حاکمیت است. شاید بگویید در نگاه دینی تقویت حاکمیت امری جدا از نقشهای تعریف شده رسانه نیست و کاملا همسو با آنهاست. بنده این را میدانم و قبول هم دارم ولی میخواهم به پیامدهای آن توجه بدهم که وقتی شما تقویت حاکمیت را به نقشهای رسانه اضافه کردید، آنگاه در مواردی که بین این نقش و دیگر نقشها تعارض رخ دهد باید یکی را انتخاب کنید. این یکی از مهمترین دو راهیهایی است که رسانه ملی در برابر آن قرار دارد، چه در شبکه چهار که ویژه مباحث نظری است و چه در دیگر شبکهها. تلقی من این است که همه باید بکوشیم این دوگانه و این دوراهی به هر مقدار که ممکن است برچیده و کمرنگ شود. نکات دو روز گذشته مقام معظم رهبری در باره نقش مردم بسیار بنیادی بود و به نظر بنده خیلی از مراکز و نهادها را باید به فکر وادارد، زیرا اگر ما داریم در مسیری حرکت میکنیم که تعارض بین خواستههای مردم و حاکمیت روزبروز بیشتر میشود، کدام را باید انتخاب کنیم؟ در چه مواردی باید جانب مردم را بگیریم و در چه مواردی جانب حاکمیت را. روشن است که حرف من این نیست که در همه جا هر چه مردم بخواهند باید پذیرفته شود ولی بنده درست در لبه تیز تیغهای صحبت میکنم که پاسخ روشن به آن میتواند برای بحثهای فرهنگی گرهگشایی داشته باشد. بحثهای فرهنگی به هر اندازه مردمیتر باشد، موفقتر است. علت این که برنامههایی مثل سریال پایتخت مورد استقبال قرار گرفت، پیام و مضامین آن چنانی آن نبود، بلکه همین عادی بودن زندگی در آن بود، عادی بودن بازی بازیگران و ایجاد این حس در بیننده که اینها عین ما هستند و گویی دارند زندگی روزمره ما را روایت میکنند. رویکرد مردمی در فرهنگ به مفهومی که ذکر کردم دارای پشتوانه فکری و تاریخی و مستند به سنت و سیره پیامبر در حکومتداری است، سیاستهای فرهنگی به هر اندازه مردمیتر باشد موفقتر است. برای زدن حرفهای عمیق و بزرگ و بنیادی تا خم نشویم و همتراز مردم نشویم، نمیتوانیم آن را به مردم منتقل کنیم، وقتی خود را پایین آوردیم و همسان مردم شدیم، آنگاه چرخدندههای فکری ما با یک قسمت از چرخدهندههای فکری مردم درگیر میشود و پیوند پیدا میکند و مردم را به حرکت در میآورد؛ مثل پدری و مادری که باید خم شود و دست بچهاش را بگیرد و آن وقت میتواند این دست را بالا آورد و حرکت کند، با مردم باید مطابق لسان مردم حرف زد، مطابق فرهنگ مردم حرف زد. قرآن هم که سخن خداست، نازل شده است، نازل شدن یعنی پایین آمدن و پایین آورده شدن به حدی که مطابق فرهنگ عربی شود و قابل فهم شود، آن وقت است که سخن خداوند میتواند از همین مردم ابوذر بسازد و سلمان بسازد و مقداد بسازد و دیگر بزرگان را تربیت کند. به هر حال از بحث دور نشویم، ایجاد فاصله بین مردم و نظام و مردم و رسانه و افزایش تدریجی آن آغاز یک نگرانی بسیار جدی است که پیشفرض بنده این است که دارد اتفاق میافتد.
محور سوم ـ عرصه علم و فعالیتهای علمی
نکتهی سوم عرایض بنده در عرصهی علم و طبعا با تاکید بر دانش تاریخ در پیوند با رسانه است.
پیشفرض وضعیت کنونی
در مقام تحلیل وضعیت موجود برداشت بنده به عنوان یک دانشجوی تاریخ این است که ما از ظرفیت تاریخ و دانش تاریخ و به تبع این دو از ظرفیت دستاندرکاران حوزهی تاریخ استفاده نمیکنیم و این یکی از چالشهای جدی جامعه ما و یکی از ریشههای بسیاری از مشکلات جامعه ما اگر نگویم تمامی آنهاست. فقر تاریخینگری به این معنا و نه به آن معنای رایجش در دانش تاریخ، یعنی به معنای بیتوجهی به تاریخ در جامعه ما بیداد میکند. گمان میکنم یک بار در یکی از سخنرانیهای آقای دکتر فرشاد مؤمنی که متخصص اقتصاد هستند شنیدم که در بحران نفتی زمان مصدق که نفت ایران به فروش نمیرفت یک مجموعه اقدام از سوی ایران برای خنثی کردن اثر منفی آن صورت گرفت که بعدها معلوم تعدادی از آنها تصمیم درستی نبوده است و جالب اینجاست که در بحران نفتی سالهای اخیر به گفته ایشان بخشی از آن تصمیمات به همان صورت دوباره تکرار شده است؛ و این خیلی عجیب است. یعنی از تجربهای که مربوط به چند قرن گذشته نیست بلکه مربوط به چند دهه گذشته است هم درس نمیگیریم و الا میتوانستیم رفتار بهتری داشته باشیم. این که عرض میکنم بیتوجهی به تاریخ یکی از ریشههای مسائل اقتصادی و بلکه همه مسائل اجتماعی ماست، مرادم همین است. ما اگر به ویژه از زمان مواجههی جهان به اصطلاح جهان شرق و شرق اسلامی و ایرانی اسلامی با جهان غرب را که دوران مواجهه دنیای سنتی شرقی اسلامی با دنیای مدرن است، به این سو را مدام مد نظر نداشته باشیم و مسائلمان را از آن زمان به این طرف دنبال نکنیم، همواره در همه کارهایمان در تجربه اول خواهیم ماند. در این زمینه خیلی حرف زیاد است، اجازه میخواهم به یک نکته دیگر همه اشاره کنم. چنین معروف است که در زمان مشروطه، روشنفکران آمدند و عرصه را بر علما تنگ کردند و آنها را کنار زدند و قیام بزرگ مشروطه به یک استبداد رضاخانی انجامید. یعنی یکی از دو عنصر پیشرفت این جامعه که دینداری بود در برابر روشنفکری قربانی شد. انسان احساس میکند که این بار علما دارند همان اشتباه روشنفکران را تکرار میکنند و اینها هم از سوی دیگر بام افتادهاند و حالا که کار دست علماست در پی حذف روشفکری و دانشگاه و مجموعه دانشهای غربی هستند و حال آن که به قول حضرت امام رحمة الله علیه این دو قشر تا با هم نباشند نمیتوانند از مشکلات این جامعه گرهگشایی کنند، پرواز با یک بال ممکن نیست، و این تجربه ناموفق کوشش برای پرواز با یک بال بار دیگر در حال وقوع است. از این نمونهها بسیار است و اهتمام گسترده به تاریخ میتواند این سودمندی را داشته باشد که از تجربه پیشین درس بگیریم.
پیشنهاد: راهاندازی شبکه تاریخ
پیشنهاد مشخص حقیر برای رسانه ملی، در مواجهه با این مشکل راهاندازی شبکه تاریخ است. توجه دارم که راهاندازی شبکه معنی ساختاری و هزینهای دارد و به سادگی اتفاق نمیافتد. بنده از نظر مدیریتی هم همواره باافزایش ساختارها و تجمیع امکانات مخالف بودهام. به خاطر دارم وقتی تازه رئیس مرکز تحقیقات دانشگاه امام صادق علیه السلام شده بودم، پنج شش اتاق خالی به عنوان مازاد تحویل دانشگاه دادم. بعضی از دوستان گفتند که این کار یک کار غیرمدیریتی و نشانه ضعف یک مدیر است، یک مدیر باید امکانات را نگاه دارد و آنها را افزایش دهد نه این که جمعکردههای دیگران را هم بر باد بدهد، ولی آیتالله باقری کنی که قائم مقام رئیس دانشگاه بودند از این کار، خیلی خوششان آمد. مبنای بنده این بود که وقتی از امکانات استفاده نمیشود چرا آنها را باید نگاه داشت؟ بر همین اساس، برای شبکه تاریخ هم پیشنهاد بنده راهاندازی یک شبکه مجازی است. بنده گمان میکردم رادیو و تلویزیون ما ده پانزده تا شبکه دارد ولی بر اساس گزارش این برادرمان متوجه شدم که بیش از صدو شصت شبکه داریم. اگر پنج شش شبکه اصلی تلویزیونی هر کدام یکی دو ساعت از برنامههای این شبکه را جمعا به مدت دوازده ساعت عهدهدار شوند با تکرار برنامههای این دوازده ساعت میتوان بیست و چهار ساعت را پر کرد؛ منظورم این است که مثلا شبکه خبر در ساعات معینی اخبار تاریخی را در خود شبکه خبر پخش کند که هم زمان در این شبکه تاریخ هم پخش شود، شبکه نمایش در زمان مقرر فیلم و سریال تاریخی پخش کند که همزمان در شبکه تاریخ هم پخش شود، شبکه چهار یک میزگرد تخصص پخش کند که همزمان در شبکه تاریخ هم پخش شود و به این ترتیب دوازده ساعت برنامه تاریخی که در اصلی متعلق به یکی از شبکههای موجود تولید و پخش شود و این روش تا فراهم شدن امکانات و راهاندازی یک شبکه واقعی و مستقل تاریخ میتواند ادامه یابد. این کار دست کم سه سودمندی دارد؛ نخست این که ما برای حل مشکلات کشور یک فضای جدید به نام فضای تاریخی میگشاییم، منظر تاریخی شبیه پیوست فرهنگی است، یعنی میتوان برای هر یک از مشکلات کشور یک پرونده تاریخی ایجاد کرد. من به جد معتقد هستم که ما هیچ مشکلی در کشور نداریم مگر این که این مشکل پیش از این دست کم چند بار بین خودمان و یا دیگران تکرار شده است، به همین ترتیب هیچ مسأله فکری نداریم که برای نخستین بار مطرح شده باشد ولی متاسفانه مواجهه ما با آنها به گونهای است که یکسره بیگانه از گذشته و از نقطه صفر آغاز میکنیم. پس اولین سودمندی شبکه مجازی تاریخ پرتوافکنی به بخش دیگری از ریشه مشکلات است که بدون توجه به آن مشکلات حل نخواهد شد.
سودمندی دوم راهاندازی شبکه تاریخ، کمک به کاهش شکاف نخبگانی لااقل در عرصه یکی از دانشها یعنی دانش تاریخ است که به اندازه کافی در باره آن صحبت کردیم. در همین چارچوب یکی از مصادیق به صحنه آمدن نخبگان تاریخ که شبکه تاریخ میتواند نقش بسیار مؤثری در آن داشته باشد، کمک به برونرفت کشور از این رکود اقتصادی است. بنده یک بار در حضور یکی از رؤسای سه قوه این را مطرح کردم که همین خانواده تاریخ میتوانند کلی برای کشور رونق اقتصادی ایجاد کنند. ایجاد مراکز فرهنگی و ارائه غذاهای دورههای مختلف تاریخی از عصر ساسانی گرفته تا دوران صفویه و قاجار و عرضه لباسهای مربوط به دورههای مختلف تاریخی ایران پیش از اسلام و در دوره اسلامی ضمن این که به تقویت هویت ملی کمک میکند، رونق بازرگانی هم به دنبال دارد. بنده یک بار به یکی از این شرکتها که انواع نوشیدنی و دوغ تولید میکند این پیشنهاد را دادم که نوشیدنیهای تاریخی مانند آن چه در گذشتههای متداول بود و یا نوشیدنیهایی که بر اساس گزارشهای تاریخی و روایات ائمه علیهم السلام مینوشیدند عرضه کنند. و یا گردشگریهای ما اگر هویت پیدا کند سهم مهمی در هویتبخشی ملی و دینی ایفا خواهد کرد و این کار از عهده دانشآموختگان تاریخ برمیآید.
سودمندی سوم راهاندازی شبکه تاریخ هویتبخشی است. شاید مطلع باشید که جهتگیری وزارت علوم در حال حاضر این است که رشتههای دانشگاهی در هر یک از شاخههای علوم در مقطع کارشناسی تجمیع شود، یعنی تنوع رشته و گرایش نداشته باشیم، مثلا رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی فقط یک رشته روانشناسی باشد، سپس در مرحله کارشناسی ارشد گرایشهای مختلف داشته باشیم و باز هم در مقطع دکتری این تنوع برچیده شود و تجمیع صورت بگیرد (به این مدل، مدل لوزی گفته میشود)، تنها رشتهای که در مقطع کارشناسی چهار تا رشته دارد و پنجمیاش هم در نوبت است، گروه تاریخ است. چند سال پیش در این باره یک بحث جدی با وزارت علوم داشتیم. استدلال آنها این بود که این تنوع در مقطع کارشناسی بازار کار و اشتغالزایی ندارد و لذا نیازی به ایجاد چند رشته نیست. استدلال ما این بود که افزون بر ضرورتهای علمی در رشتههایی مانند تاریخ و نیز ادبیات فارسی نباید به اشتغال دانشآموختگان اندیشید، حتی آن بانویی که قرار نیست جایی خارج منزل کار کند و مقرر است که در منزل کارهای منزل انجام دهد، اگر تاریخ بداند، بهتر از زن خانهداری است که تاریخ بلد نباشد، او در مدیریت کارهای منزل و به ویژه در تربیت فرزندش موفقتر از بانویی است که تاریخ نمیداند؛ چرا که رشته تاریخ هویتبخش است. ارزش رشتههای هویتبخش را با میزان اشتغالزایی آنها نباید سنجید.
کوشیدم با این پیشنهاد که بار مالی و پیامد سنگین کردن تشکیلات را نداشته باشد راهحلی برای اهتمام بیشتر به دانش تاریخ به عنوان یک نقطه آغازی ارائه کنم.
جمعبندی
در پایان عرایضم و به عنوان جمعبندی بر این باورم که توصیه دو روز گذشته مقام معظم رهبری برای زنده نگاه داشتن راه و یاد امام، یک چارچوب خوبی برای جمعبندی است. اگر راه و یاد امام خمینی زنده بماند میتوان به تحول عمیق در عرصه دینداری و فرهنگ و علم امیدوار بود. آیه شریفه هجدهم سوره مبارکه مؤمنون که در صدر سخنانم تلاوت کردم (وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ)، بیش از هر چیز تذکر به خودم بود که
نعمتهای خداوندی مانند آبی که خداوند از آسمان میفرستد، قدر دارند، اندازه دارند، فأسکنناها فی الارض، اینها در اختیار ما هست اما و َإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ اگر اراده خداوند تعلق بگیرد و ما گر شکرگذار نعمتها نباشیم و از آنها درست استفاده نکنیم، به سرعت از دست خواهند رفت و لذا ما وظیفه داریم که همواره نسبت به همهی نعمتهایی که داریم، قدردان باشیم.
پیش از شنیدن سخنان دوستان عزیز، دو پیشننهاد دیگر خارج از موضوع بحث را مطرح میکنم که اگر قبلا به آن توجه داشتهاید از تکراری بودن آن عذرخواهی میکنم.
تجربهنگاری رسانهای ملی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ـ یکی از ضرورتهای تردیدناپذیر انقلاب در همه عرصهها تجربهنگاری است. شما نیز که به تحول در رسانه ملی میاندیشید، باید به تجربهنگاری از آغاز انقلاب تا کنون و نه فقط تجربه سالهای اخیر اهتمام بورزید. بنده که در جمع دوستداران انقلاب مدام و به امید بهتر شدن کارها از مسائل مختلف ایراد میگیرم و اصولا نگاهم به اوضاع انتقادی است و در همین چارچوب به رسانه ملی نگاه میکنم و حتی بارها در برنامههای زنده نقد خودم را به رسانه ملی مطرح کردهام، در باره همین تلویزیون که به آن نقد تند و آشکار دارم، اعتقادم این است که واقعا تجربهی صدا و سیما در بین نظریههای رسانه و رسانههای جمعی یک تجربه قابل تبدیل به نظریه و شایسته ارائه در سطح جهانی است، ولی افسوس که برای نظریهپردازی و تدوین آن اقدامی نکردهایم. درست مانند خیلی از تجربههای انقلاب که مدون نیست و این تجربهها فعلا در ذهن افراد محبوس و مدفون است. این تجربه لازم است که در مرحله نخست تدوین شود و سپس از سوی دوستانی که بر دانش ارتباطات و رسانهشناسی و نظریههای ارتباطات و نظریههای رسانه احاطه خوبی دارند، در قالب یک نظریه در بیاید. بنده معتقدم که حتی همین تجربه پر از کاستیها برای استخراج یک نظریه برای رسانه دینی از ظرفیت لازم برخوردار است.
تدوین تاریخ شفاهی رسانه ملی ـ بحث تاریخ شفاهی که به تدریج تب آن جامعه را میگیرد، پدیده بسیار مبارکی است. دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام یک مجموعه پنج جلدی برای آشنایی با مفاهیم و کلیات و پیشینه و ابعاد و چگونگی تدوین تاریخ شفاهی حوزههای علمیه منتشر کرده است. جلد اول این مجموعه، شیوهنامه است. این شیوهنامه میتواند متناسب با سازمانها و نهادهای مختلف بومیسازی و به کار گرفته شود و مبنای عمل قرار گیرد. برای تدوین تاریخ شفاهی روشهای دیگری هم وجود دارد. اگر این تصمیم گرفته بشود، طبعا پژوهشگران زیادی هستند که میتوانند مقدمات کار را فراهم کنند. در سازمان صدا و سیما پس از پیروزی انقلاب افراد زیادی آمده و رفتهاند، برخی از آنها دیگر در میان ما نیستند و برخی دیگر در شرایطی هستند که شاید فرصت صحبت با آنها از دست برود و لذا باید فرصت موجود را مغتنم شمرد. لازم نیست تاریخ شفاهی سازمان فوری منتشر شود، حتی میتواند اطلاعات گردآوری شده به صورت خام نگهداری شود، ولی مهم این است که مصاحبهها به صورت روشمند انجام شود، مصاحبه ابزار تاریخ شفاهی است. این کار هم با وجود هزینه تقریبا کم آن برای ثبت و انتقال تجربیات بسیار پرخیر و برکت خواهد بود و امیدوارم که روی آن فکر کنید. صمیمانه از حسن تحمل و حسن برخورد یکایک شما تشکر و از اطاله کلام عذرخواهی میکنم و برایتان آرزوی توفیق دارم. و السلام علیکم و رحمة الله برکاته
ملاحظات، پرسشها و پاسخها
در برشی کوتاه میان صحبتها و به تفصیلی بیشتر در پایان صحبت، در باره محورهای زیر ملاحظات و پرسشهایی از سوی حاضران در جلسه ارائه و به برخی از آنها پاسخ داده شد: عدم آمادگی و استقبال واقعی حوزه از پاسخگویی مستقیم به شبهات در میدان عمل، دشواریهای فراوان پرداختن به مسائل چالشی در برنامههای زنده، مرز میان ساده سازی و مناسک زدگی، تقویت حاکمیت به مثابه یک اصل مفروض در همه رسانهها، بازنده بودن ما در فضای مجازی، سند پژوهشی ادعای بازگشت به سبک دینداری عصر قاجار، غلبه داشتن وجه معرفتی در عزاداریها بر وجه آیینی به باور برخی از اصحاب رسانه ملی، قابل مقایسه نبودن عصر قاجار با الآن، امتیاز داشتن وجه مناسکی تشیع، و خطرناک بودن صدای اخباریگری نوین.
دیدگاهتان را بنویسید