چكيده
اين مقاله پس از ارائة اطلاعاتي مختصر پيرامون نويسنده كتاب الامام علي صوت العداله الانسانيه، به معرفي چاپ يك جلدي و پنج جلدي اين كتاب پرداخته است و پس از آن امتيازهاي كتاب را در ۹ قسمت به شرح زير مورد بررسي قرار داده است: اختصاص كتاب به اميرالمؤمنين علي عليه السلام، قرار داشتن كتاب در زمرة نگاههاي جديد به ميراث شرقي و اسلامي، قرار داشتن كتاب در زمرة كتابهاي منصفانه و محققانة مسيحيان نسبت به اسلام، توجه بايسته به ابعاد مهم زندگي اميرالمؤمنين علي عليه السلام، قلم زيبا و پرجاذبة كتاب، بديع بودن تقسيمبندي مطالب، بهرهگيري از روشهايي كه امكان مقايسه و فهم بهتر را فراهم ميآورد، تكيه نسبي بر يك محور خاص ـ عدالت ـ در بررسي سيرة نظري و عملي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و قدرت پردازش و تحليل موضوع. نكات قابل تأمل كتاب نيز در دو بخش مسائل كلي و مسائل جزئي ارائه شده است. در بخش مسائل كلي ۹ موضوع به شرح زير برشمرده شده است: دشواري نقد كتاب و قرار دادن آن در يك گونة مشخص؛ تقدس قوميت و قوميت عرب؛ تحليل شخصيت علي عليه السلام به عنوان يك شخصيت عربي؛ نداشتن ارجاعات و عدم ذكر سند؛ فقدان يك چارچوب نظري مشخص؛ مشخص نبودن روش تحقيق و نگارش مؤلف؛ خروج از موضوع و بيان مطالب غير مرتبط؛ ايهام تأثيرپذيري مؤلف از انديشههاي ماركسيستي و نبود فهرستها و نمايههاي مورد نياز. و در بخش مسائل جزئي نيز ۲۴ نكته مورد بررسي قرار گرفته است.
******************************************
” و انك ما ضربت بعينك صفحات هذا التاريخ الا لتدرك حقيقه حقه و هي انك قلما تجد في شخصياته العظيمه من اجمع الناس علي حبه و اجلاله و الانتصار له، اجماعهم علي حب علي بن ابيطالب و علي اجلاله و العطف علي قضاياه “
” اگر چشم در صفحات تاريخ بگرداني با حقيقتي آشكار روبرو خواهي شد و آن اين است كه كمتر شخصيت تاريخيِ مورد محبت و علاقه و تكريم و حمايت عامة مردم است كه مانند علي، همگان بر مهر او و بزرگداشت او همداستان باشند. “
كتاب الامام علي صوت العداله الانسانيه ( امام علي، صداي عدالت انساني ) كتابي است پيرامون شخصيت عدالت محور علي عليهالسلام به قلم جرج سجعان جرداق يكي از نويسندگان و ادباي معاصر لبنان.
معرفي نويسنده
جرج جرداق در سال ۱۹۳۱م. در مرجئيون لبنان متولد شد و زبان عربي و فرانسه در آنجا آموخت، سپس راهي بيروت شد و به تكميل تحصيلات خود در دانشكدههاي بيروت پرداخت و همزمان آثار قلمي خود را در نشريات لبنان و ديگر كشورهاي عربي به چاپ رساند. وي شهرت نخستين خود را از اين طريق به دست آورد. نبوغ و استعداد ادبي او به حدي بود كه نخستين نمايشنامة خود را در سيزده سالگي و نخستين داستان خود را در هفده سالگي نوشت. وي تاكنون پنج ديوان شعر به چاپ رسانده كه از جملة آنها ميتوان به قصائد حب ( قصيدههاي دوستي ) و ابدأ الاغاني (آغاز ميكنم سرودهها را ) اشاره كرد. وي همچنين چندين نمايشنامه و رمان و سرگذشتنامة داستاني منتشر ساخته است. چهار كتاب صلاحالدين ( سلطان صلاحالدين )، شاعر و جاريه في قصور بغداد ( شاعر و كنيزك در كاخهاي بغداد )، فاغنر و المرأه ( واگنر و زن ) و الوالي ( حكمران ) در زمرة اين آثار است. كتاب العرب و الاسلام في الشعر الاوروبي ( عرب و اسلام در شعر اروپائي ) نيز نوشتة اوست. جرج جرداق بر اساس اندوختهها و يادداشتهاي ايام تأليف كتاب مورد بحث ما، كتابي ديگر را با نام ” من روائع نهجالبلاغه “ در يك مجلد منتشر ساخت كه دو بار به زبان فارسي ترجمه شده است: يك بار با نام ” شگفتيهاي نهجالبلاغه “ به قلم فخرالدين حجازي و بار ديگر با نام ” بخشي از زيبائيهاي نهجالبلاغه “ به قلم محمد رضا انصاري
جرج جرداق در سالهاي اخير دو بار به ايران سفر كرده است. يك بار به دعوت سازمان تدوين كتابهاي علوم انساني دانشگاهها ( سمت ) و بار ديگر براي شركت در كنگرة بزرگداشت سعدي. وي در حال حاضر ساكن محلة الاشرفيه در بيروت است.
معرفي كتاب
اين كتاب نخست به صورت يك جلد و با مقدمة ميخائيل نعيمه در سال ۱۹۵۶م. در بيروت به چاپ رسيد. ميخائيل نعيمه از نويسندگان و ادباي معاصر مسيحي لبنان در مقدمة چاپ يك جلدي اين كتاب ضمن اشاره به اين كه قهرمانيهاي علي عليه السلام منحصر و محدود به ميادين نبرد نبود، امام را براي بينش پاك و طهارت وجدان و بيان سحرانگيز و ژرفاي انسانيت و حرارت ايمان و مقام والاي آنچه مردمان را به آن فراميخواند و… ستوده است و سپس ويژگيهاي برجستة كتاب را به اين شرح برشمرده است: قدرت بيان نافذ و عاطفي و درخشان و دلنشين كه تنه به ساحت شعر ميسايد، موزون بودن كتاب از نظر توزيع حجم متعادل براي مباحث مختلف و كوشش شجاعانه و موفقيتآميز در بازگويي انديشههاي سياسي و ديني و اجتماعي و اقتصادي علي در صحن زندگي امروز به گونهاي كه پيش از اين كسي بدان توفيق دست نيافته بود.
اين كتاب با استقبالي زياد و دور از انتظار مواجه شد. ناشر ـ دار الفكر العربي ـ در مقدمهاي بر چاپ پنج جلدي كتاب، اين پيروزي را بينظير خواند و افزود چاپ كتاب غوغائي بزرگ برپا كرد، چه مليونها خواننده با تعجب و تكريم با آن مواجه شدند و به زبانهاي فارسي و هندي و انگليسي ترجمه شد. ظاهرا اقبال زياد به اين كتاب و بازار فروش گرم آن سبب شد كه يك ناشر عراقي اقدام به نشر بدون مجوز كتاب كند و با اين كار علاوه بر دار الفكر كه ناشر اصلي كتاب بود گروهي ديگر از اهل قلم اين ناشر را به تعريض يا تصريح نكوهيدند و اين بدنامي بر تارك اين ناشر باقي ماند.
چاپ يك جلدي كتاب از سوي استاد صدر بلاغي ترجمه شد ولي به چاپ نرسيد و از سوي مرحوم ابوالحسن شعراني ترجمه و چاپ شد ولي رواج نيافت.
جرج جرداق سپس اقدام به تكميل و چاپ كتاب خود در پنج جلد و با همان نام كرد كه در سال ۱۹۵۸م. از سوي دارالفكر به چاپ رسيد. اما هر جلد از اين دوره پنج جلدي نام ويژة خود را نيز دارد. جلد اول كتاب با نام علي و حقوق بشر در ۲۵۶ صفحه بدون فهرست مطالب ـ لااقل در نسخهاي كه در اختيار بنده بود ـ با مروري بر اوضاع سرزمين حجاز و خاندان اميرالمؤمنين علي عليه السلام، به معرفي ويژگيهاي عبادي، اخلاقي و رفتاري و علمي آن حضرت اختصاص يافته و در پايان به نقل گزيدهاي از عهدنامة حضرت خطاب به مالك اشتر پرداخته است. جلد دوم كتاب نيز در ۲۵۶ صفحه از ص ۲۵۷ تا ۵۱۲ ـ و با عنوان علي و انقلاب فرانسه به تفصيل به بيان شرايط و ريشههاي وقوع انقلاب فرانسه پرداخته است و سپس به مقايسه ديدگاهها و مباني فكري علي عليه السلام با مبادي و محورهاي اصلي انقلاب فرانسه همت گماشته است و سپس اين گونه نتيجهگيري كرده است كه مبادي چهارگانة انقلاب فرانسه در آنچه كه از نوشتهها و سخنان علي باقي است وجود دارد و منش او نيز به عنوان يك حكمران و انديشمند و انسان نيز دربردارندة آن مبادي است. جلد سوم كتاب با نام علي و سقراط از صفحة پياپي ۵۱۳ آغاز و تا ص ۷۵۲ ادامه مييابد. در اين جلد ۲۳۹ صفحهاي، ۷۷ صفحه ( از ۵۱۳ تا ۵۹۰ ) در حقيقت ادامة مطالب جلد سوم كتاب به حساب ميآيد كه ظاهراً براي تناسب حجم مجلدات به اين جلد منتقل شده است. در اين بخش مؤلف پس از ذكر گزيدة اهم مفاد بيانية جهاني حقوق بشر برتري فكر و انديشة علي را اثبات كرده است. جرداق در آغاز اين بخش در مطالبي كه به جمعبندي و مؤخره شباهت بيشتري دارد تا مقدمه، چهار فرق عمدة علي و واضعان حقوق بشر را به شرح زير برشمرده است: اعلامية جهاني حقوق بشر را هزاران انديشمند منسوب به كشورهاي مختلف پديد آوردهاند ولي علي به تنهايي اين مبادي را آفريد؛ علي بيش از ده قرن زودتر سند حقوق بشر خود را پديد آورد؛ علي فروتنانه رفتار كرد و پديدآورندگان اعلامية جهاني حقوق بشر بر كار خود مباهات آزار دهنده كردند و سرانجام پديدآورندگان اين اعلاميه خود بدان پايبند نبودند ولي علي زندگي خود را براي دفاع از گفتهها و شنيدههاي خود كرد. بقية جلد سوم كتاب با پايبندي به عنوان اين جلد، نخست به معرفي زندگي و انديشههاي سقراط فيلسوف و انديشمند نامي يونان باستان و نقل نمونههايي از گفتگوهاي سقراط ميپردازد و سپس با تكيه بر سخن بليغ ( بلاغت ) علي گزيدههايي از سخنان، نامهها و عهدنامهها و خطبههاي ايشان را نقل ميكند و بدينسان بياينكه به روش جلد دوم خود به مقايسة افكار علي با افكار سقراط بپردازد، امكان اين مقايسه را براي خواننده فراهم آورده است. جلد چهارم كتاب علي و عصر او نام دارد. اين كتاب از صفحة پياپي ۷۵۳ آغاز ميشود و در صفحة ۱۰۰۷ به پايان ميرسد. اين جلد ۲۵۴ صفحهاي با مقايسة دو تيرة اموي و هاشمي كه هر دو از قريش بودند آغاز ميشود و مروري بر حوادث عصر عثمان بن عفان ـ خليفة سوم ـ و ماجراي كشته شدن او با تأكيد بر حقيقت قتل خليفه، مروري اجمالي بر اهم حوادث عصر خلافت علي مينمايد و سرانجام با قلمي زيبا و سحرانگيز كه شايد اوج زيبايي اين متن سراسر نكته و لطيفه باشد، ماجراي شهادت علي عليه السلام را مطرح ميسازد. جلد پنجم اين كتاب ۲۷۰ صفحه دارد و از صفحة ۱۰۰۷ آغاز ميشود و در صفحة ۱۲۷۷ پايان مييابد. اين جلد نام ” علي و قوميت عرب “ نام گرفته است و شايد نام يكي از بخشهاي اين جلد با عنوان ” علي، نمود جهاني شخصيت عرب ” حكايتگر مفاد اين جلد از كتاب باشد. اين جلد و در حقيقت اين كتاب پنج جلدي با چهار بخش كه حكم ضميمه دارد پايان مييابد: نخست نمونههاي از آثار ابوالعلاء معري، جبران خليل جبران و ميخائيل نعيمه همراه با توضيحاتي در بارة شخصيت اين اديبان و اثر منتخب آنها، سپس بخشي پيرامون ديدگاههاي مستشرقان منصِف و حقيقتجو و مستشرقان متعصب و حقيقتگريز پيرامون شخصيت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، و پس از آن در بخشي ديگر با عنوان “ آنچه در بارة اين كتاب گفته شده است ” به ذكر نمونههايي از اظهارنظرها و تقدير و تشكر ارباب فكر و بزرگان فكر و ادب پيرامون اين كتاب پرداخته شده است. در اين بخش از نامههاي آيهالله سيدمحسن حكيم، امام شرفالدين، سيد موسي آل بحرالعلوم ( حامل پيام آيهالله العظمي بروجردي )، رشيد بيضون، علامه محمد تقي جعفري و شيخ محمد جواد مغنيه ياد شده است. فهرست كامل پنج جلد كتاب نيز به عنوان ضميمة چهارم در پايان اين اين كتاب آمده است.
دورة پنج جلدي كتاب نيز در بيروت و از سوي ناشر دار الروائع چندين با به چاپ رسيد. در نسخهاي كه تاريخ چاپ آن روشن نيست، ناشر با اشاره به اينكه هيچ كتاب عربي تا زمان نشر اين كتاب تا اين درجه با اقبال خوانندگان روبرو نشده و كتاب در كمتر از يك سال به چندين زبان ترجمه شد و چندين بار تجديد چاپ شد و در نيمة اول قرن بيستم هيچ كتابي نتوانست چنين موجي بيافريند ويژگيهاي كتاب را چنين برشمرده است: اين كتاب همزمان دربردارندة آراي فلسفي عميق، بررسي تاريخي با نگاهي جديد، شعر بديع خلاق، روش سحرانگيز پرجاذبه و بيبديل و نفسي گرم و توانمند كه كتاب را با همان حرارتي كه آغاز كرده به پايان ميبرد. همچنين دار الروائع در پشت جلد كتابها ويژگيهاي مهم كتاب را ـ از جمله اين موارد را ـ برشمرده است: اين كتاب، علي را به صورتي متفاوت با آنچه نويسندگان و محققان در طي چهارده قرن معرفي كردهاند معرفي كرده است، اين كتاب نگاه عرب را به گذشته، حال و آيندة خود دگرگون خواهد كرد، اين كتاب زيباترين محصول فكر عربي در تمامي دوران جديد است و از نظر قوت استدلال و استحكام و زيبايي نظير ندارد، اين كتاب از نظر قوت شعر و زيبايي بيان با شاهنامة فردوسي در زبان فارسي برابري ميكند.
سه جلد عربي كتاب از سوي آقاي سيدهادي خسروشاهي، جلد چهارم توسط مرحوم شيخ مصطفي زماني، جلد پنجم توسط دكتر احمد بهشتي و سه فصل از كتاب با نام “ مرانيد كه نوحهگرند “ در سال ۱۳۴۶ به وسيلة آقاي جلالالدين فارسي و از سوي شركت سهامي انتشار ترجمه و چاپ شد و مجموعة كامل آن با تجديد نظر و اضافات در سه مجلد و شش جلد از سوي آقاي سيدهادي خسروشاهي و به وسيلة انتشارات خرم قم در سال ۱۳۷۰ منتشر و سپس تجديد چاپ شد. تطبيق متن عربي با ترجمه و حتي ترجمههاي فارسي كتاب اقدامي است ضروري كه إن شاءالله روزي صورت بندد. آقاي خسروشاهي در ترجمة خود گاه تذكرات و تعليقههايي در پاورقي آورده است كه حقير اين فرصت را نيافت تا به سنجش و مقايسة دقيق و كامل مطالب اين مقاله با آنها بپردازد، ولي چند نمونه مراجعه، نشان داد كه اين نمونهها مورد اشارة مترجم محترم نبوده است. جمعبندي پاورقيها و تعليقههاي مترجم محترم و ارائة آنها در قالب يك مقالة مستقل از سوي ايشان ميتواند نقد ديگري از اين كتاب پرآوازه به شمار آيد.
نقد و بررسي كتاب
شايسته است در مقام نقد و بررسي كتاب، مطالب مورد نظر را در دو بخش مجزا از يكديگر بيان كرد: امتيازهاي كتاب و نقاط قابل تأمل در بارة كتاب.
امتيازهاي كتاب
۱٫ اختصاص كتاب به اميرالمؤمنين علي عليه السلام ـ پيشينه و حجم نگارش در بارة شخصيت و سيرة اميرالمؤمنين علي عليه السلام نشانگر وسعت دريايي است كه با كوشش فزايندة بشر براي رسيدن به ژرفا و كرانههاي آن، همچنان دستنيافتني و كرانناپذير مينُمايد. فاصلة گفتهها و نوشتهها پيرامون اميرالمؤمنين علي عليه السلام با حقيقت وجودي ايشان، چنين حكايت دارد كه هر سخن و مطلبي پيرامون اين شخصيت پديد آيد، باز هم مجالي براي گفتن و نوشتن باقي است. بشر ديروز و امروز و فردا نيازمند شناخت اينگونه شخصيتهاست و امتياز اصلي اين كتاب نيز اهتمام به برگرفتن نمي از اين يم و بازنماياندن خطوطي از اين نقش زيباست.
۲٫ قرار داشتن كتاب در زمرة نگاههاي جديد به ميراث شرقي و اسلامي ـ رسوخ و رسوب تحولات فكري و اقتصادي و صنعتي غرب در جوامع شرقي به تحولاتي بنيادين در زندگي شرقيها انجاميد. يكي از پيامدهاي اين تحول را ميتوان زير سؤال رفتن اعتبار، حجيت، پويايي و دوام آموزههاي سنتي شرقي به طور عام و آموزههاي ديني به طور خاص دانست كه احساس نياز به بازنگري در شناخت و شناساندن اين ميراث را از سوي كساني كه يكسره فريفتة غرب نشده بودند به دنبال داشت. به ويژه عالمان متعهد دينمدار كوشيدند براي دفاع از دين و فرهنگ و آموزههاي ديني نگاهي دوباره به آنها داشته باشند؛ نگاهي نو و متناسب با درك بشر سدة حاضر. انديشمندان و صاحبنظران مسلمان و يا شرقي با انگيزههاي متفاوت به وادي بازنگري و زدودن غبار از چهرة ميراثهاي گرانقدر شرقي و اسلامي و از جمله شخصيتهاي ماندگار اين ديار گام نهادند؛ گاه با انگيزة دفاع از اين يادگارها و گاه با انگيزة مصون داشتن آنها از هر نوع تحريف و خدشهدار شدن و گاه با انگيزة دور نگاهداشتن آنها از تأثيرپذيري از باورهاي برخاسته از غرب و سرانجام گاه حتي با انگيزة كنجكاوي و به كار بستن نگاه يا روش جديدي در مطالعات شرقي و به اميد يافتن نكتهاي تازه و افقي جديد. كتاب مورد بحث ما، در زمرة اين كتابها و منابع قرار دارد و براي تحليل و سنجش آن بايد به اين پيشينه و شرايط توجهي بايسته داشت. شايد سخن استاد ” معروف سويد “ مبني بر تناسب كتاب با روح زمانة ما اشاره به همين موضوع داشته باشد.
۳٫ قرار داشتن كتاب در زمرة كتابهاي منصفانه و محققانة مسيحيان نسبت به اسلام ـ نكتة ديگري كه شايستة توجه است پيشينة روابط اسلام و مسيحيت و سير تحول نگاه مسيحيت به اسلام و مسلمانان است. با وجود همة همدليهايي كه در متون و آموزههاي اسلامي و نيز گزارشهاي تاريخي رفتار مسلمانان در بارة رابطه با مسيحيان وجود دارد، بخش عمدهاي از دلمشغوليهاي مسلمانان در روابط خود با پيروان ديگر اديان ـ به ويژه تا پايان نيمة اول قرن بيستم ميلادي ـ برخاسته از جنگها و مخاصمات تحميل شده از سوي مسيحيان بر مسلمانان بوده است.
مسيحيت در طول تاريخ رابطة خود با اسلام و مسلمانان، به تدريج نگاه خود را نسبت به مسلمانان تصحيح كرد ولي مسلمانان هيچگاه اين نگاه را تا بدان درجه همدلانه و منصفانه نيافتند تا بتوانند آنگونه كه خواسته و فرمودة قرآن بود مسيحيان را ” اقربهم موده للذين آمنوا ” بشمرند. صدور بيانية شوراي دوم واتيكان در سال ۱۹۶۵ و به رسميت شناخته شدن اسلام به عنوان يك دين آسماني و توصيه به مسيحيان براي زندگي مسالمتآميز با مسلمانان، نقطة پايان يك دورة طولاني ناهمدلي و نويدبخش آيندهاي مبتني بر احترام و صميميت بود. البته از ياد نبايد برد كه مسيحيت را نميتوان يك كليت يكپارچه و متحد به شمار آورد ولي سابقة ذهني مسلمانان مانند هر قومي از دقتهاي كلامي و تاريخي بدور است و بين مسيحيت شرق و غرب و كليساهاي مختلف مسيحي تفكيك نمينمايد. كتاب مورد بحث از نمونههاي برجسته نگاه منصفانه و در نوع خود محققانة نويسندگان مسيحي در بارة اسلام به شمار ميآيد.
۴. توجه بايسته به ابعاد مهم زندگي اميرالمؤمنين علي عليه السلام ـ جرج جرداق توانسته است در اين كتاب به برخي فضائل برجسته و ويژة علي را مانند ولادت در كعبه، تربيت در دامان پيامبر، اخوت با پيامبر و اولين مسلمان بودن، را مورد اشاره قرار دهد. همچنين بخش ” ادب الوفاء الانساني ” ( ادبيات وفاي انساني ) كه محور آن تأثير علي عليه السلام بر ادبيات منبعث از عاطفه و براي اهتمام به مصائب و دردها و همدردي و وفاداري به ستمديدگان تنظيم شده، بسيار خوب تنظيم شده است.
۵. قلم زيبا و پرجاذبة كتاب ـ از ويژگيهاي چشمگير كتاب قلم زيبا، اديبانه، استوار و فاخر آن است. گرچه زيبايي اين قلم را عربزبانان بيشتر درك ميكنند، اما براي آنها نيز كه زبان عربي، زبان اصلي و مادري نيست اين لطافت و جذابيت به آساني قابل درك است. در بسياري از نقدها و تقريظهايي كه بر كتاب نوشته شده به اين موضوع اشاره شده و روش نوين و جذاب سيره نويسي جرج جرداق ستوده شده و قلم سحر انگيز او تحسين شده است. از جمله بخشهاي بسيار زيباي كتاب ـ و شايد اوج زيبايي كتاب ـ، بخشي است با عنوان “ لاتزجروهن، فأنهن نوائح ” كه با عنوان “ نيازاريد كه نوحهگرند ” به فارسي برگردانده شده است.
۶٫ بديع بودن تقسيمبندي مطالب ـ از ديگر جنبههاي كتاب كه ميتوان آن را در عِداد مزاياي كتاب برشمرد، ابتكاري بودن عناوين بخشهاي مختلف و تقسيمبندي مطالب است.
۷٫ بهرهگيري از روشهايي كه امكان مقايسه و فهم بهتر را فراهم ميآورد ـ مقايسهها و نقل قولها و شاهد مثالهاي مؤلف ـ كه در مجموع بسيار زياد است ـ گرچه گاه خروج از موضوع و زائد به نظر ميآيد ـ ولي از سوي ديگر براي تقريب به ذهن و فهم بهتر مطلب و بالابردن امكان مقايسه بسيار مفيد است؛ به عنوان مثال مقايسة آراء و انديشههاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام با مبادي انقلاب فرانسه يك ابتكار جالب است كه براي نشان دادن ابعاد عظمت آن حضرت سودمند افتاده است.
۸٫ تكيه بر يك محور خاص ـ عدالت ـ در بررسي سيرة نظري و عملي اميرالمؤمنين علي عليه السلام ـ گرچه مؤلف محترم كوشيده است ابعاد مختلف شخصيت بزرگ علي را به بررسي بنشيند ولي در مجموع تكية وي بر تكيه بر عدالت خواهي علي عليهالسلام بوده است و نام كتاب نيز بخوبي اين تمايل مؤلف را منعكس ميسازد. اين رويكرد مؤلف كه حتي در بررسي تاريخ عصر امام علي عليه السلام نيز جلوهگر است، انسجام كتاب و پرهيز از پراكندهگويي را در پي داشته است. انتخاب موضوع عدالت به عنوان موضوع محوري نيز حكايت از حسن سليقه و درايت جرداق ميكند.
۹٫ قدرت پردازش و تحليل موضوع ـ گرچه اين اظهار نظر كه جرداق گرههاي تاريخ عرب را با رويكردي نو و با روشي كه از زمان جاحظ و ابنابيالحديد تاكنون به ذهن كسي خطور نكرده گشوده است مقداري اغراقآميز به نظر ميرسد و ضمن اين كه به گونهاي كه در بخش بعد توضيح داده خواهد شد، اين كتاب يك كتاب تاريخي به مفهوم متعارف نيست، ولي در عين حال، انكار نميتوان كرد كه مؤلف با اعتماد به نفس بالا به پردازش موضوعهاي تاريخي و تحليل آنها پرداخته است، مثلا آنچه مؤلف در بخش ادب التمرد( ادبيات عصيان ) آورده بخوبي حكايتگر نقش تشيع در ادبيات انقلابي است و با ذكر نمونههاي خوبي همراه است؛ گرچه به هر حال، اين تفصيل به نوعي خروج از موضوع است.
نقاط قابل تأمل در كتاب
از زاويهاي ديگر كه به كتاب ارزشمند الامام علي صوت العداله الانسانيه بنگريم، كتاب را در كنار همة مزايايي كه دارد، داراي نكاتي قابل تأمل مييابيم كه البته در مواردي ميتوان آن را يك كاستي به حساب آورد. ادامة نوشتة حاضر به بيان پارهاي از اين موارد در دو بخش اختصاص يافته است: بخش اول موارد كلي مربوط به كل كتاب و بخش دوم موارد جزئي كه ناظر به پارهاي مطالب كتاب است.
بخش اول ـ موارد كلي
۱٫ دشواري نقد كتاب و قرار دادن آن در يك گونة مشخص ـ براي نقد يك كتاب نخست بايد جايگاه آن را در ميان كتابها مشخص كرد و سپس بر اساس ضوابط نقد و بررسي هر دسته از كتابها به نقد آن همت گماشت. مثلا كتابهاي تاريخي را بايد بر اساس معيارهاي نقد كتابهاي تاريخي نقد كرد و كتابهاي ادبي را بر پاية اصول و ضوابط نقد كتابهاي ادبي. كتاب الامام علي صوت العداله الانسانيه را به دشواري ميتوان در يك دستهبندي خاص قرار داد؛ يعني اين كتاب نه يك كتاب تاريخي به مفهوم متعارف است و نه يك كتاب ادبي و نه يك رمان و نه يك سرگذشت نامه. بنابراين نميتوان از يك معيار و ضوابط خاص براي نقد آن بهره برد. موضوع كتاب و حجم قابل توجهي از مطالب آن، آن را در زمرة منابع تاريخي قرار ميدهد ولي روش كار مؤلف محترم به هيچ روي اجازه نميدهد اين كتاب را در عداد كتابهاي تاريخي قرار داد؛ همچنانكه قلمپردازي و قدرت تحسين برانگيز مؤلف براي قرار دادن خواننده در فضاي سالهاي حيات دنيوي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و همراه ساختن مخاطب خود با قهرمان اين داستان، كتاب را به مرز كتابهاي رمان نزديك ميسازد ولي هيچگاه نميتوان حكم كرد كه اين كتاب در دستة كتابهاي رمان قرار ميگيرد و به همين ترتيب نسبت به ديگر موضوعات. اين ويژگي كار نقد كتاب را بسيار دشوار ميسازد.
در اظهار نظرهاي مربوط به كتاب كه در آخر جلد پنجم آمده است، نيز نشاني از نقد به چشم نميخورد ـ جز يك مورد كه بعدا به آن اشاره خواهد شد ـ شايد نقدها را از نوشتهها زدودهاند، زيرا خود ميگويد مثلا صقر يوسف صقر مقالهاي طولاني نوشت و در خلال آن چنين گفت و سپس چند سطر در تأييد كتاب نقل شده است.
۲٫ تقدس قوميت و قوميت عرب ـ يكي از نكات قابل تأمل در كتاب نگاه خاص مؤلف به مسألة قوميت و قوميت عربي است. وي قوميت را روايتي از انسانيت بزرگ و مشترك ميان همة انسانها ميداند و آن را سبب تمايز انسانها از يكديگر و نه تباعد آنها از هم ميشمرد. آنگاه افزوده است كه اين قوميت در عمل توانسته است در مقابل استعمار بايستد و با آن مبارزه كند و بر جهل و فقر و بيكاري / بيهودگيو تبعيض و هر نوع ستمي فائق آيد و سپس اين كاركردها را وظيفة اصلي قوميت قلمداد كرده است.همچنين در جايي ديگر استبداد را آسيب و آفت بزرگ قوميت دانسته است و آنگاه پايههاي قوميت مطلوب را تلاش براي رفع نياز مردم معرفي كرده است. معلوم نيست مراد ايشان از قوميت چيست و ظاهرا مفهوم تازهاي از قوميت را مد نظر قرار دارند. و الا كدام مقطع تاريخ را ميتوان سراغ داد كه قوميت به تباعد انسانها نيانجاميده باشد ؟ در كدام زمان انسانها چنين برداشتي از قوميت داشتهاند ؟ اين سخنان با واقعيات بيروني كدام مقطع تاريخي سازگار است ؟ مگر نه اين كه قومگرايي همواره در تاريخ به جنگهاي خانمانسوز انجاميده و در دوران معاصر نيز ابزار دست استعمارگران براي رخنه در جوامع بشري بوده است؟ مگر نه اين كه قوميت خود نوعي از استبداد است و چه از جنبة تئوريك و چه در عمل و به استناد دهها تجربة تاريخي قديم و جديد به استبداد فردي يا جمعي ميانجامد ؟ آنچه مؤلف محترم در باب قوم عرب و خدمات علمي آن به جامعه بشري و بهرهگيري از دستاوردهاي ديگر تمدنها و تأمين آزادي انديشه و سخن و بيان و هضم آثار متفكران ديگر سرزمينها و … مطرح ساخته است به نوعي خلط ميان قوميت عرب و پيروان دين اسلام است. آيا براستي اگر اعراب اسلام نميآورند در اين مسير گام برميداشتند ؟ آيا همانطور كه مؤلف خود نيز در همين صفحات اشارهاي داشته است همة كساني كه در پديدآوردن تمدن اسلامي نقش داشتند از نژاد عرب بودند و آيا صرف عربزبان بودن آنها و يا پديدآوردن آثاري به زبان عربي ميتواند اين حجم انبوه خدمات علمي و فرهنگي مسلمانان را به نژاد عرب منسوب داشت ؟ مؤلف كه گويي نژاد عرب را مترادف با همة خوبيها گرفته است به تعارض دچار آمده و شخصيتهاي خوب غير عرب ولي عرب زبان مانند بلال حبشي و سلمان فارسي و ابن مقفع و صلاحالدين ايوبي و ابن رومي را از نژاد عرب و شخصيتهاي منفي و مطرود عرب مانند سفيان بن حرب و زياد بن ابيه و سفاح و مروان بن حكم و… را غير عرب شمرده است !
وي همچنين وقتي از نقش و جايگاه نژاد و سرزمين و زبان در قوميت سخن به ميان آورده است، از عامل دين به عنوان يك عامل مؤثر در افكار و انديشههاي يك قوم ـ مانند قوم عرب كه محور بحثهاي ايشان است ـ هيچ نگفته است، گوئي قوم عرب اين همه افتخار را بياينكه به اسلام بگرود نيز به دست ميآورد.
۳٫ تحليل شخصيت علي عليه السلام به عنوان يك شخصيت عربي ـ با توجه به آنچه در بند دوم ذكر شد، به نظر حقير اصليترين نقطة قابل تأمل در اين كتاب، كنار نهادن جنبة ديني و اسلامي شخصيت اميرالمؤمنين و تحليل شخصيت اين بزرگوار به عنوان يك شخصيت عربي است. در جاي جاي كتاب از علي به عنوان شخصيت عربي و قهرمان عرب نام برده شده و حتي مؤلف آنجا كه از پيامبر سخن ميگويد وي را داراي رسالت عربي معرفي ميكند. مسيحي و غيرمسلمان بودن مؤلف سبب ميشود اين مسأله را نتوان به عنوان يك نقص مطرح ساخت، ولي تمايل شديد مؤلف به نژاد عرب نيز توجيه قابل قبولي ندارد و در حقيقت نگاه نژادي و غيرديني مؤلف به اميرالمؤمنين محل تأمل است و الا طبيعي است انتظار يك نگاه اسلامي و يا شيعي از ايشان عبث است. اي كاش مؤلف به اين سخن كه پدران انسانيت بزرگتر از آنند كه در چارچوب قوميت و نژادگرايي محصور بمانند خود نيز پايبند ميماند و از آن همه كوشش براي اثبات عرب بودن او دست ميكشيد.
۴٫ نداشتن ارجاعات و عدم ذكر سند ـ گرچه اين كتاب يك كتاب تاريخي به مفهوم متعارف نيست ولي انتظار ذكر سند در آن نيز انتظاري گزاف به نظر نميرسد. مؤلف گاه به ذكر سند سخنان خود پرداخته است ولي در بسياري از موارد چنين نكرده و مثلا عموم گزارهها و سخنان منقول از اميرالمؤمنين علي عليه السلام بدون ارجاع و استناد است و آنجا كه اجمالا به منبع اشاره شده است، مانند گزيدة عهدنامة مالك اشتر معلوم نيست اين عهدنامه از كدام نسخة نهجالبلاغه يا احتمالا منبع ديگر و كدام صفحات آن أخذ شده است و به همين ترتيب است ماجراي نقل مفاد بيانية جهاني حقوق بشر. در موارد محدود و معدودي نيز كه نام يك كتاب به عنوان سند ذكر شده، اطلاعات كتابشناختي آن بيان نشده است.
۵٫ فقدان يك چارچوب نظري مشخص ـ كتاب فاقد يك چارچوب تئوريك مشخص در بارة چگونگي پرداختن به سيرة علي عليهالسلام است. تكية مؤلف بر عدالت علي عليهالسلام سايهاي گنگ از يك چارچوب براي كتاب ترسيم مينمايد ولي به دليل عدم تبيين مفهوم و مقومات عدالت ناكارآمدتر از آن است كه از آن به عنوان چارچوب نظري كتاب نام ببريم.
۶٫ مشخص نبودن روش تحقيق و نگارش مؤلف ـ روش جرج جرداق براي مواجهه با دادههاي تاريخي، گزينش آنها، پردازش آنها و تنظيم و ارائة آنها مشخص نيست. البته ايشان در مقدمات بحث از مقايسة بين آراي علي و انقلاب فرانسه به اختصار و تا حدي به پراكندگي از روش خود براي اين مقايسه سخن گفته است اما اي كاش اين بحث را به تفصيل و در آغاز كتاب انجام ميداد.
۷٫ خروج از موضوع و بيان مطالب غير مرتبط ـ مؤلف محترم در مواردي بالنسبه زياد از مسير بحث اصلي خود خارج شده و به بيان مطالبي غيرمرتبط پرداخته است، از جمله نقد كتاب الموالي في عصر الاموي نوشتة محمد طيب النجار در بارة مسألة برده و بردهداري در اسلام ربطي به موضوع اصلي كتاب ندارد و در صورت ضروري تشخيص دادن ذكر آن، بهتر بود به صورت مختصر در پاورقي درج شود. لحن مؤلف دراين قسمت به گونهاي است كه گويي در پي فرصتي براي حمله به النجار بوده و اكنون اين فرصت را يافته است. و به همين ترتيب نقد كتاب عبدالله مصطفي مراغي با نام التشريع الاسلامي لغير المسلمين آورده ارتباطي با موضوع كتاب ندارد. همچنين آنچه مؤلف در بارة تاريكيهاي قرون وسطي مطرح كرده است و نيز مجموعه نوشتة ايشان پيرامون مقدمات انقلاب فرانسه كه بخش عمدة جلد دوم كتاب را به خود اختصاص داده است در مجموع زائد است؛ گرچه به دليل قوت بيان و زيبايي عبارات ملال آور نيست. و به همين ترتيب بايد از آنچه با عنوان ” رؤوس الجبال و اعماق البحار ” ( فراز كوهها و ژرفاي درياها ) در آغاز جلد پنجم كتاب آمده، ياد كرد كه ربط روشن و آشكاري با موضوع كتاب ندارد. اين بخش نيز گرچه به دليل جاذبة عبارات خواننده را به خود جلب ميكند ولي حذف آن هيچ لطمهاي به سير موضوع وارد نميسازد. و نيز آنچه در فصل ” علي هو الصيغه العالميه للشخصيه العربيه “ ( علي الگوي جهاني شخصيت عربي ) آمده است گرچه با پرداختن به فساد پارهاي شخصيتها در پي اثبات شخصيت برتر علي است ولي تا بدانجا از اصل موضوع دور شده است كه آن را به مطالب غيرمرتبط با عنوان اين بخش تبديل كرده است.
۸٫ ايهام تأثيرپذيري مؤلف از انديشههاي ماركسيستي ـ تكية جرج جرداق بر تأثير عوامل اقتصادي بر گرايشهاي فكري افراد و گروهها و برداشتهاي آنها از دين احتمال تأثيرپذيري او از انديشههاي ماركسيستي را ـ كه در زمان تأليف كتاب متداول و رايج بود ـ به ذهن متبادر ميسازد. به نظر ميرسد اين شبهه در زمان نشر كتاب نيز وجود داشته است. در تقريظها و اظهارنظرهاي شخصيتها و صاحبنظران كه در پايان جلد پنجم كتاب آورده شده جز يك مورد هيچ انتقاد يا پرسشي در بارة كتاب مطرح نشده است. البته شايد مؤلف يا ناشر در گزينش يا ويرايش اين اظهارنظرها، دست به حذف انتقادها و پرسشها زده باشد. به هر حال ظاهرا تنها نقد موجود در اظهارنظرهاي به چاپ رسيده، مطلبي است كه در اظهار نظر مرحوم علامه محمد تقي جعفري بيان شده است. علامة جعفري در يادداشت خود ضمن اشاره به انعكاس گستردة اين كتاب در ايران، نقطة اصلي و انحصاري مناقشات تند عليه كتاب در ايران را تعابيري چون ” سوسياليسم “ و “ جامعه از همه و براي همه “ و مانند اينها و برداشتهاي متفاوت از اين تعابير دانسته است و از جرج جرداق خواسته است به صراحت ديدگاه خود را تبيين نمايد.
۹٫ نبود فهرستها و نمايههاي مورد نياز ـ كتاب فاقد فهرست منابع و ديگر نمايههاي متعارف است و فهرست مطالب هر جلد كتاب در پايان يا آغاز همان جلد درج نشده بلكه به صورت يكجا در پايان كتاب آورده شده است.
بخش دوم ـ موارد جزئي مرتبط با پارهاي مطالب كتاب
تأكيد دوباره بر اين موضوع را لازم ميداند كه بيان پارهاي از اين نكات، قصور يا تقصيري را متوجه مؤلف نميسازد، وي در چارچوب انديشة مسيحي خود و با نگاهي از بيرون به وصف ابعاد شخصيت اميرالمؤمنين پرداخته است و به دليل همين چارچوب فكري خود، پارهاي واقعيات را به گونهاي ديگر ديده است. تذكر ندادن و مشخص نساختن اينگونه موارد ميتواند به مفهوم پذيرفتن آنها و زمينهسازي براي پراكنده شدن و يا تثبيت انديشهاي نادرست در جامعه باشد و لذا پرداختن به آنها ضروري به نظر ميرسد. لذا اينگونه موارد بيش از آن كه نقد متن و پديدآورندة آن باشد، نوعي نقد فرامتن و فرامؤلف است كه نگاه به پيامدهاي احتمالي نشر متن دارد.
۱٫ جملة پايان مؤلف در بخش ” هذا اخي “ ( اين برادرم / يا: اين برادر من است ) در بارة انتخاب اميرالمؤمنين به خلافت، به گونهاي است كه گويي پيامبر تنها به دليل محبتي كه به علي داشت، زمينة معرفي او به مردم را براي خلافت فراهم آورد. البته وي خود تصريح دارد كه پيامبر ميخواست مردم ارزش واقعي علي را درك كنند و او را استمرار نبوت بدانند و او را از سر اختيار و محبت و اعتماد ـ نه فقط به دليل هاشمي و پسر عموي پيامبر بودن ـ به خلافت برگزينند ولي طبيعي است به اعتقاد ما اين مقدار براي نشان جنبة الهي خلافت و نصب الهي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به امامت ـ كه خلافت نيز از شؤون آن است ـ كافي نيست. مطالب مطرح شده از سوي مؤلف با يك اقدام شخصي برخاسته از سر محبت نيز سازگار است و الزاما به يك خاستگاه آسماني پيوند نميخورد.
۲٫ جرج جرداق هنگامي كه از انقلابيوني و مصلحان سخن ميگويد چنين اظهار ميدارد كه برخي از آنها چون سقراط و مسيح و علي بن ابيطالب در راه انقلاب خود كشته شدند ، طبيعي است اين سخن بر مدار باورهاي مسيحيان گفته شده و ما مسلمانان اعتقاد به كشته شدن مسيح نداريم. قرآن به صراحت در اين باره چنين ميفرمايد:
” و قولهم انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله و ماقتلوه و ماصلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفي شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا ـ بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما ( نساء / ۱۵۷ ـ ۱۵۸ )
در بارة اين سخن آنها كه ما مسيح عيسي بن مريم فرستادة خدا را كشتيم، وي را نكشتند و به صليب نكشيدند ولي بر آنها مشتبه شد و آنها كه در اين زمينه اختلاف كردند در شك هستند، آنها علم ندارند و تنها از گمان پيروي ميكنند و به يقين وي را نكشتند ـ بلكه خداوند وي را به نزد خود بالا برد و خداوند عزيز و حكيم است.
۳٫ مؤلف در بارة عنايت اسلام و پيامبر به شؤون اجتماعي، اظهار داشته است كه در اسلام خدمات اجتماعي بر عباداتي چون روزه و نماز مقدم داشته شده است. اين سخن از اين نظر كه براستي در تفكر اسلامي حق الناس بر حق الله مقدم است سخني درست است ولي نبايد از ياد برد كه مقدم بودن خدمات اجتماعي بر نماز و روزه مطابق باورهاي اسلامي نيست. اين عبادات جزو واجباتي است كه ترك آن به هيج روي جايز نيست و تنها درمواردي مانند تعارض انجام مستحبات مربوط به اين واجبات مثل اقامة نماز در اول وقت با حق مردم مانند مراجعة طلبكار، ميتوان رعايت حق مردم را بر انجام مستحبات مربوط به اين واجبات مقدم داشت. و يا در روزة مستحبي، اگر كسي دعوت به خوردن و آشاميدن كرد ميتوان به احترام او روزه را افطار كرد ولي هيچ يك از اينها به مفهوم مقدم بودن مطلق خدمات اجتماعي بر نماز و روزه نيست.
۴٫ مؤلف محترم ماجرايي را نقل كرده كه به استناد آن يكي از واليان پيامبر هديهاي را پذيرفت و آن حضرت به اين دليل او را عزل كردند؛ اي كاش اين ماجرا نيز با ذكر سند همراه بود تا پذيرش آن آسان باشد. در حد اطلاع اندك حقير، اين ماجرا در اخبار مربوط به زندگي پيامبر شهرت ندارد.
۵٫ مؤلف محترم در بخشي ديگر حاكم اسلامي را منتخب اختياري اجماع مردم دانسته كه قدرت خود را جز از ارادة عامة مردم نميگيرد طبيعي است اين سخن نيز با باورهاي اسلامي ما در بارة منشأ الهي حكومت عدل و مشروعيت الهي آن سازگاري ندارد.
۶٫ جرج جرداق انگيزة علي عليه السلام براي پذيرش خلافت را دفاع از عدالت اجتماعي به ويژه با توجه به خطري كه آن را تهديد ميكرد دانسته است. اين موضوع اگر با پذيرش و مفروض دانستن حق خلافت به عنوان يكي از شؤون ولايت باشد سخن درستي است ولي اگر بدون چنين پيشفرضي باشد، در توجيه اقدام الهي علي كافي به نظر نميرسد.
۷٫ مؤلف محترم در دو بخش با عنوان ” الحريه و ينابيعها ” ( آزادي و سرچشمههاي آن ) و ” الحريه بين الفرد و الجماعه ” ( آزادي فردي و اجتماعي ) و نيز در قسمتي از بخشي با عنوان “ لاتعصب و لااطلاق ” ( نه تعصب و نه بيقيدي ) مباحثي را در بارة آزادي و آزادي در فكر و رفتار علي عليه السلام مطرح ساخته است و تنها قيد محدود كنندة آزادي را آسيب رساندن آن به آزادي ديگران معرفي كرده است. اين تلقي از آزادي كه همان تلقي رايج در مكتب ليبراليسم غربي است با آموزههاي ديني سازگاري ندارد و تعهد و مسؤوليت الهي و شرعي انسان پيش از هر محدوديت اجتماعي تحديد كنندة آزادي است.
۸٫ مؤلف محترم در بحث ” الحرب و السلم ” ( جنگ و صلح ) موضع علي عليه السلام را در وصف جامعة آرماني كه سرانجام تحقق خواهد يافت مشابه سخناني از اشعياء نبي دانسته است و از جمله ويژگيهاي اين جامعه ـ به نقل از اشعياء ـ به اين موضوع اشاره كرده است كه ”… يسكن الذئب مع الخروف و يربض النمر مع الماعز … ” ( گرگ و ميش در يك جا سكني گزينند و ببر و بز در يك جا آرام گيرند ). با توجه به اين كه در زبان فارسي وقتي از گرگ و ميش در كنار هم سخن ميرود گرگ مظهر ستم و ميش مظهر مظلوميت است، روشن است اين سخن اگر به معناي همزيستي مسالمت آميز ظالم و مظلوم باشد به هيچوجه با موضع دين اسلام و سخنان و موضع علي عليه السلام سازگار نيست و اگر مراد محدود ماندن هر كس و هر چيز به حد خود و فراتر نرفتن از حق خود باشد، سخني درست است.
۹٫ غفلت از جنبة وحياني و الهي شخصيت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در خلال مطالب كتاب نيز خود را نمايان ساخته است. در مقايسة بسيار جالبي كه جرداق بين مفاد حقوق بشر فرانسه و اعلامية جهاني حقوق بشر از يك سو و حقوق بشر از ديدگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سوي ديگر انجام داده است، بنياد تفاوت اين دو نوع نگاه به حقوق انسانها كه يكي نگاه بشري است و ديگري نگاه الهي مورد توجه و اشاره قرار نگرفته است.
۱۰٫ مؤلف صاحب زنج را يكي از اولاد امام حسين عليه السلام معرفي كرده است.اين انتساب قطعي نيست و بايد به صورت احتمال ذكر شود. طبري نيز كه در زمرة قديمترين منابعي است كه به اين موضوع اشاره كرده آن را با اين عبارت ذكر نموده است: “... ظهر في فرات البصره رجل زعم انه علي بن محمد…..الحسين بن علي بن ابيطالب و جمع اليه الزنج… ”
۱۱٫ در صفحة ۴۱۱ به مناسبت از جمالالدين افغاني نام برده شده است. طبيعي است با توجه به بحثها و ديدگاههايي كه در بارة اسدآبادي بودن يا افغاني بودن سيدجمالالدين مطرح است، اين تعبير در بارة او با همة رواجي كه در كشورهاي عربي و اسلامي دارد نيازمند تأملي بيشتر است.
۱۲٫ مؤلف از عبارت ” كاد الفقر ان يكون كفرا “ برداشت كرده كه فقير به حكم فقرش كافر است ، اين برداشت مبهم و نيازمند توضيح بيشتر است؛ و الا ظاهرا مراد از اين حديث اين است كه فقر نزديك است كه به كفر بيانجامد نه اينكه فقرا كافر هستند.
۱۳٫ جرج جرداق آخرين سخن علي عليه السلام به هنگام شهادت را عبارت ” انا بالامس صاحبكم و انا اليوم عبره لكم و غدا مفارقكم، غفر الله لي و لكم ” دانسته استولي متأسفانه سند آن را بيان نكرده است. ظاهرا اين سخن اگر در زمرة آخرين سخنان آن حضرت باشد، آخرين آن نيست.
۱۴٫ مؤلف در جائي گفته است: ” و لسنا نزعم ان اخبار علي في الزهد و التقشف تفوق اخبار سقراط ” ( ما گمان نميبريم كه گزارشهاي مربوط به زهد علي و زندگي سخت او بر گزارشهاي مربوط به سقراط برتري داشته باشد ). طبيعي است به اعتقاد ما چنين نيست و علي ازهد مردمان بود؛ البته با مفهوم درست و واقعي زهد در اسلام.
۱۵٫ مؤلف در بخشي از مقايسة خود بين علي و سقراط اظهار ميدارد كه هيچكس چون علي و سقراط خود را با معيار حق محك نزد. طبيعي است به اعتقاد مسلمانان سقراط غير معصوم بود و ضمن اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مربي علي عليه السلام و فوق ايشان بود، هيچ فرد ديگري قابل مقايسه با معصومان عليهم السلام نيست.
۱۶٫ مؤلف در مقايسه ديدگاههاي علي عليه السلام نسبت به حقوق بشر و مقايسة آن با اعلاميه جهاني حقوق بشر و مفاد حقوق بشر فرانسه پس از بحثي مبسوط، اقدام به ارائة يك جمعبندي مقايسهاي مختصر نموده كه بسيار سودمند است. سزاوار بود در پايان بحث مربوط به سقراط و علي عليه السلام نيز همين مقايسه، در قالب يك جدول ارائه ميشد.
۱۷٫ نقل بدون سند سخن علي عليه السلام در بارة فدك نيز جاي درنگ دارد. به نوشته جرداق علي عليه السلام در بارة فدك چنين گفت: ” و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها في غد جدث تنقطع في ظلمته آثارها و تغيب اخبارها ” ( مرا با فدك و غيرفدك چه كار ؟ در حالي كه اين جان فردا بايد در قبري باشد كه آثار دنيوي آن در تاريكي قبر گسسته خواهد شد و اخبار آن پنهان ). اين نقل با اين واقعيت كه علي نسبت به فدك تا اين درجه بيتفاوت نبود سازگاري ندارد، فدك نماد حقانيت اهل بيت عليهمالسلام به حساب ميآمد و زهد علي نسبت به دنيا به معني بيتفاوتي نسبت به اقداماتي كه آن را ناروا ميدانست نبود.
۱۸٫ مؤلف اين سخن علي عليه السلام را كه به روش مرسوم خود بدون ذكر سند نقل كرده است، نشان خاستگاه و انگيزههاي انساني نژاد عرب در بسياري از ادوار تاريخي آن شمرده است: ” الانسان اخو الانسان، يتأمله و يسد حاجته ”( انسان برادر انسان است و در احوال او نظر ميكند و نياز او را برآورده ميسازد ) صرفنظر از انتقادي كه به نگاه تقدسگراي جرداق به مسألة قوميت و به ويژه قوميت عرب وجود دارد، اين سخن حضرت آيا براستي منحصر به قوم عرب است يا فراتر از نژاد عرب بر انسانيت به عنوان وجه مشترك همة انسانها با هر نژادي كه دارند تكيه دارد ؟ يعني حتي اگر علي عليه السلام را در حد يك شخصيت عرب پايين بياوريم خود او نيز در اين سخن خود نفي كنندة اهميت نژاد است و انسانيت را فراتر از نژادها و ازجمله نژاد عرب مطرح ساخته است.
۱۹٫ مؤلف با مروري بر حركتهاي سياسي و اجتماعي شيعه آن را ” برخاسته از ژرفاي رفتار قومي عرب ”دانسته است. اين سخن سخني گزاف و غير قابل دفاع است، اگر شيعه رفتار خود را رفتار قومي عرب اخذ كرده بود، شيعيان غير عرب چرا بر همين منوال حركت كردهاند؟ چرا همة اعراب چنين نبودهاند ؟ براستي چگونه ميتوان عنصر عقيده را در اين ميان ناديده گرفت ؟
۲۰٫ مؤلف تحمل رنج و عذاب از سوي فرزندان علي عليه السلام و ظلمستيزي آنها و يك سلسله انگيزههاي اجتماعي را عامل گرايش مردم به تشيع معرفي كرده استولي اين سخن نيز، گرچه حظي از واقعيت برده است، سخني تمام نيست.اگر اينگونه باشد در دورهاي كه ائمه عليهم السلام حضور اجتماعي كمتري داشتند يا امكان فعاليت سياسي آشكار نداشتند بايد همة مردم از گرد آنها پراكنده ميشدند. طبيعي است نبايد نقش عنصر ظلمستيزي و مظلوميت را در گرويدن عامة مردم به يك جريان ناديده گرفت ولي اينگونه نيست كه هر كس علم ظلمستيزي برافراشت مردم بدو بگروند. توصيههاي قرآن و پيامبر به پاس داشتن اهل بيت عليهم السلام و نورانيت معارف الهي آنها و تجسم يافتن آموزههاي ديني در وجود شريف اين برگزيدگان خدا عامل اصلي گرايش مردم به آنها بود.
۲۱٫ مؤلف در بخشي با عنوان ” مع الثائرين ” ( با انقلابيون ) مطابق معمول بدون ذكر سند به معرفي اعتقادات اسماعيليهپرداخته است و اعتقاد آنها به مساوات زن و مرد و الغاي مالكيت زمين و توزيع رايگان آن ميان نيازمندان و… را جزو معتقدات آنها ذكر كرده است. اين مطالب در زمرة معتقدات اصلي اسماعيليه نيست و شايد در ميان برخي فرق اسماعيلي طرفداراني داشته باشد.
۲۲٫ همچنين لحن و موضع همدلانه مؤلف نسبت به قرامطه و ستايش از اقدامات مردمي آنهابه نوعي غفلت از حركتهاي افراطي و غيرقابل دفاع آنها مانند ربودن حجر الاسود و انتقال آن به بحرين است. شيعيان اثني عشري نيز مانند قاطبة اهل سنت از اين نوع فرقههاي ماجراجو و افراطي تبري ميجويند.
۲۳٫ پيوند زدن اعتقاد به مهدويت با عقائد ظلمستيزانة شيعيان به گونهاي كه اين اعتقاد را زادة اين نوع افكار بدانيمناشي از دركي نادرست مفهوم مهدويت و بياطلاعي از ريشههاي استوار آن در اعتقادات ديني است. اعتقاد به مهدويت در حاق دين وجود دارد و اعتقادي نيست كه تحت تأثير ظلمها و فشارها پديد آمده باشد.
۲۴٫ بحث مؤلف در آغاز بخش ” الاوروبيون و الامام ” ( اروپائيان و امام ) پيرامون مستشرقان گرچه بسيار مختصر است ولي به خوبي دو روية استشراق ـ يكي ثمرات علمي فعاليت آنها و ديگري انگيزههاي استعماري آنها ـ را نمايانده است.اما به نظر ميرسد آنجا كه علي عليه السلام را در طليعة اشخاصي قرار ميدهد كه مستشرقان پيرامون او به تحقيق پرداختهانداغراق كرده است. حجم فعاليتهاي مستشرقان پيرامون شخص پيامبر قابل توجه است ولي پس از پيامبر مستشرقان بيشتر در بارة شخصيتهايي به تحقيق پرداختهاند كه به نوعي در زندگي اروپائيها اثر داشتهاند، مانند سلطان محمد فاتح و اهتمام آنها به تبيين شخصيت و سيرة اميرالمؤمنين چشمگير نيست.
كتابنامه
- قرآن كريم
- جرداق ، جرج سعجان . الامام علي صوت العداله الانسانيه. بيروت: دار الفكر العربي، ۱۹۵۶م.
- جرداق ، جرج سعجان . الامام علي صوت العداله الانسانيه، ۵ ج، بيروت: دار الروائع، ۱۹۵۸م.
- جرداق، جرج. امام علي صداي عدالت انساني، ۶ ج، ۳ مج، ترجمه: سيدهادي خسروشاهي، قم: خرم، چ ۲، ۱۳۷۵ش.
- رسولي محلاتي، سيد هاشم. زندگاني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، ( تهران ): انتشارات علميه اسلاميه، ۱۴۰۵ق.
- طبري، ابوجعفر محمد بن جرير. تاريخ الطبري المعروف بتاريخ الامم و الملوك، بيروت: مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بي تا.
- معجم البابطين للشعراء العرب المعاصرين، ۶ج، ( كويت ): مطابع دار قبس، ط ۱، ۱۹۹۵م.
٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫
این مطلب در شمارههای ۴ و ۵ (رمستان ۷۹ و بهار ۸۰) مجلهی نامهی علوم انسانی ارگان شورای بررسی متون پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شدهاست.
ارجاعات به متن کتاب در متن اصلی مقاله منشرشده در نشریه موجود است و برای رعایت اختصار در انتشار اینترنتی آن ذکر نشدهاست